#هلاک_و_هستی_پارت_65
از آنجا که دوست نداشت کانون خانوادگی شان با دعوا و سر و صدا مغشوش شود و مشتاقانه در انتظار به دنیا آمدن کودکش بود ، ترجیح می داد همیشه با آرامش با روزبه روبرو شود و او را با زبان خوش وادار به انجام وظایفش کند.از طرفی ، گیتی از وفاداری روزبه مطمئن بود و هرگز نمی توانست تصور کند که شوهرش به او خیانت کند.اما کم کم از معاشرت او با دوستان همکار و هم قطارش هم دچار ناراحتی و نگرانی می شد ، چون می دانست در جلســه ها و مهمانیــهای مردانه آنها به خود حق می دهند که هر چه می خواهند بنوشند و یا هر بساطی که دوست دارند برپا کنند.
گیتی از اعتیاد شوهرش هراس داشت چون می دانست که او به اینگونه تفریحات علاقه دارد و گهگاه به سراغ آنها می رود.اما هر بار که موضوع را با او در میان می گذاشت ، روزبه با قیافه ای حق به جانب از خودش دفاع می کرد و با حرفها و سخنان مهرآمیز گیتـی را مطمئن می ساخت که او هرگز دور اینگونه چیزها نمی رود و برای اینکه ادعای خود را ثابت کند ، چندین روز پی در پی نـزد گیتی می ماند و او را لحظه ای ترک نمی کرد و حتی به خاطر اثبات حرفش مرخصیهای کوتاه مدت می گرفت و تمام اوقات خود را با همسرش می گذراند.
ماه های بارداری گیتی پشت سر هم می گذشت.فرزندش قرار بود اواخر بهمن ماه به دنیا بیاید. همه چیز به خوبی پیش می رفت.حال گیتی خوب بود و روزبه سعی می کرد که در ماههای آخـر حاملگی همسرش شوهری خوب و مهربان باشد.منظر اتاقی را که برای کودک در نظر گرفته بودند با دست و دلبازی تمام آماده و تمام وسایل و لباسهای بچه را زرد لیمویی انتخاب کرده بود.برای هیچ کدامشان مهم نبود که بچه پسر باشد یا دختر، بنابراین منظر ترجیح داد رنگ مورد علاقه خودش را به کار ببرد.حتی پرده را هم عوض کرد و از پارچه ای که گلهای زرد و کوچک و زیبایی داشت ، پنجره اتاق ها را پوشاند.
دو هفته مانده به تاریخ احتمالی زایمان گیتی ، به پیشنهاد فرهاد ، دخترش را به خانه برد تا هر موقع که آثار درد و زایمان پیدا شد او را به بیمارستان برسانند.روزبه حرفی نزد اما ترجیح میداد خودش همسرش را به بیمارستان ببرد و تا آخرین لحظات نزد او باشد.
romangram.com | @romangram_com