#هلاک_و_هستی_پارت_63




گیتی زن جوانی بود که دوست داشت بیشتر اوقاتش را صرف مسافرت و دیدار از شهر ها و کشور های مختلف بکند.زندگی را ساده می گرفت و آن قدر در بند تنبلی و کار نکردن شوهر نبود.اما غرولندهای پدرش هرازگاهی او را هشیار می کرد و می فهمید که روزبه نباید تا آن حد در مورد پول و درآمدش سهل انگار باشد و تن به کار ندهد.



گیتی از جمله ی داماد سرخانه بیزار بود و این جمله از پدر و مادرش در مورد روزبه مدام به گوش او می رسید.هرگاه با روزبه صحبت می کرد و به او می گفت که به دنبال کار بهتر و درآمد بیشتری برود ، او شانه هایش را بالا می انداخت و می گفت:«باشه، چشم! نو برای من کار پیدا کن.من با کمــال میل می رم و استعفا می دم و شغل جدید رو می گیرم.می گی چی کار کنم؟ تازه اگه بخوام دنبال کار دیگه ای برم که حقوقش بیشتر باشه ، مجبورم همه ش سرکار باشم.اون وقت تو مجبوری توی خونه تنهایی بکشی.»و گیتی از خانه نشستن و بی برنامه بودن بیزار بود.



خبر بارداری گیتی برای منظر و فرهاد آنقدر نشاط آور و مسرت بخش بود که انجام موضوعات دیگر را تحت الشعاع قرار داد.منظر بلافاصله به فکر فراهم کردن سیسمونی افتاد و فرهاد هم آرزو می کرد که کاش گیتی دختر کوچکی شبیه خودش به دنیا بیاورد.از سوی دیگر ، خود گیتی هوس کرده بود تا سنگین نشده و می تواند سفر کند ، سری به کامران بزند و یکی دو ماه را در امریکا نزد او بماند.




romangram.com | @romangram_com