#هلاک_و_هستی_پارت_6
برخلاف تردیدی که در دل فرهاد وجود داشت، دکتر از همراهی او خوشحال شد و چهار نفری مسیر مورد نظر را در پیش گرفتند. هنگام برگشت، به پیشنهاد منظر راهشان را کج و دقایقی در ساحل کنار دریا نیز اسب سواری کردند. در تمام طول راه ضمن گفت و گوهای متفرقه، فرهاد از زیر چشم منظر را نگاه می کرد. هرچه بیشتر می گذشت، مرد جوان شیفته تر و اسیرتر می شد. دخترک در حال و هوای دیگری بود و توجه زیادی به فرهاد نشان نمی داد. داماد دکتر، شغل و حرفۀ پدر زنش را داشت و پزشک بود. کمی مغرور به نظر می رسد و چندان توجهی به فرهاد نداشت و کمتر با او طرف صحبت می شد.
بعد از آن روز، چند بار دیگر فرهاد با دکتر فروتن و دخترش همراه شد و بالاخره یک شب با اصرار فراوان همگی آنها را به شام دعوت کرد. اگر تا آن شب فرهاد کوچک ترین تردیدی در مورد منظر داشت، آن هم تبدیل به یقین شد. لباس سفید و پروانه آسایی که منظر به تن کرده بود، با خرمن گیسوان مشکی اش او را آن قدر متمایز و چشمگیر کرده بود که بی اختیار تمام نگاهها را به سوی خود می کشید. منظر لاغر و ریز نقش بود و حتی در ظاهر هم با فرهاد که بلند قد و درشت هیکل می نمود، تناسبی نداشت. اما عشقی که به سراغ فرهاد آمده بود، همانند تمامی عشقهای دیگر کور بود و او با سراسیمگی هرچه بیشتری در ژرفای این عشق فرو می رفت و غرق می شد.
با وجود این، غرورش اجازه نمی داد که پاسخ رد بشنود. از قیافه و طرز برخورد دکتر و همسرش می فهمید که آنها تمایل چندانی به این وصلت ندارند و یا حتی از ذهنشان نمی گذرد که فرهاد از منظر خواستگاری کند. بنابراین تصمیم گرفت دل دختر جوان را به دست آورد و به هر حیله که شده توجه اش را جلب نماید. آدرس منزل و محل کار دکتر را در شهر می دانست و بعد از تعطیلات عید، با وجودی که خودش در تهران کار می کرد و خانه و زندگی اش در تهران بود، به طور مرتب به ساری می رفت و به طرق مختلف سر راه دختر جوان قرار می گرفت.
بعد از چند ماه، توانست توجه منظر را جلب کند و با او طرح دوستی بریزد. اما منظر در چهارچوب و قید و بند خانوادگی و تحت رسم و سنت خانواده اش زندگی می کرد و به او گفت که به هیچ وجه نمی تواند با او دوست و یا همراه او در بیرون از خانه دیده شود. و فرهاد بلافاصله همراه پدر و مادرش برای خواستگاری راهی خانه دکتر فروتن شد. حدسش درست از آب درآمد، دکتر مخالف بود و منظر موافق و مشتاق!
دکتر فروتن زیر هیچ قول و پیمانی نرفت و فقط موافقت کرد که دخترش دیپلم خود را بگیرد، اگر در آن هنگام هم خواهان ازدواج با فرهاد بزرگمهر بود، حرفی ندارد. اما هر گونه دیدار و معاشرتی را ممنوع کرد!
فرهاد هر چند راضی و خرسند از خانه فروتن بیرون نیامد، اما حاضر بود نه تنها دو سال، بلکه سالهای زیادی صبر کند و در انتظار به دست آوردن منظر، با اشتیاق لحظه شماری کند.
با وجود منع دیدار، آنها گهگاهی موفق می شدند یکدیگر را ملاقات کنند، و در تعطیلاتی که در ویلایشان گردهم جمع می شدند، می توانستند دیدارهایی داشته باشند. دو دختر بزرگ تر دکتر فروتن به دانشگاه رفته بودند، و او دوست داشت منظر هم راهی به دانشگاه باز کند و لیسانس بگیرد. اما عشق فرهاد، منظر را از هر درس و دانشگاهی بری کرده بود و او بی صبرانه در انتظار پایان دو سال و گرفتن دیپلمش بود تا هرچه زودتر با او ازدواج کند.
دو سال به هر ترتیبی که بود، گذشت. در طول آن مدت، فرهاد خانه قشنگی در تهران خریداری و آن را به بهترین صورت ممکن مبله کرد. دکتر فروتن با وجود اخلاص و اشتیاقی که فرهاد و خانواده اش از خود نشان می دادند تا آخرین لحظه با این ازدواج موافق نبود و آن را سدی برای پیشرفت و شکوفایی دخترش می دانست. اما خانم دکتر فروتن، مادر منظر، از این ازدواج خشنود بود، چون هم اشتیاق بیش از حد دامادش او را به وجد می آورد، و هم وضعیت مالی او که بی دریغ خرج می کرد و بهترین را برای منظر در نظر می گرفت. دو داماد دیگرش هر دو پزشک بودند و در ساری زندگی می کردند.
romangram.com | @romangram_com