#هلاک_و_هستی_پارت_58
ساز زدنم بهتر شده؟یعنی شما ماهی یه جلسه هم نمی خواین با من کار کنین؟ »
سعید بلافاصله پاسخ داد :«چرا خانوم محترم ،کارمیکنم...اماحق التدریس روهم میگیرم ،تفهیم شد؟»
صحرا لب ورچید و دیگر حرفی نزد. بعد از چندین جلسه ،سعید فهمید که کار صحرا نه تنها بدنیست ،بلکه در صورت آموزش و تمرین بیشتر استعدادوهنر بیشتری را می تواند ارائه دهد .اما مشکل در درجه اول ساز صحرا بود که بسیار مبتدی و بد ساخته شده بود و او به هیچ وجه استطاعت خرید ساز بهتری را نداشت.سماجت و پررویی او همه را خلع سلاح کرده بود . با قیافه حق به جانب و محق سر کلاسها حاضر می شدو بدون پرداخت وجهی راهش را می گرفت و می رفت.
به تدریج ،حضور او در کلاسهای متعدد برای سعید،یک نوع عادت شده بود. اگر به طور اتفاقی برایش کاری پیش می آمد و او نمی توانست در کلاس حضور به هم رساند. جای خالی اش سعید را آزار می داد و بعد از مدتی نه تنها سعید،که دیگر کارکنان مؤسسه هم به حضور صحرا و حرفها و دخالتهای دیگرش خو گرفته بودند. صحرا هم بعد از چند هفته که محیط رایک رنگ و صمیمی تشخیص داد،با همه کارمندان آنجا انس گرفت و بیشتر اوقات به کمک آبدارچی مؤسسه ،محسن آقا میرفت و چای و قهوه همه را به اتاقهایشان می برد و چند دقیقه ای گپ می زد و بر می گشت.
ظاهرش بسیار ساده و معمولی بود .بیشتر ز دو یا سه عدد بلوز و دامن نداشت. صورتش همیشه بی آرایش بود و دو چشم سیاه و درشتش مثل دو ستاره در چهره اش می درخشید. پوست سبزه و خوشرنگش همیشه صاف و بدون آرایش بود و لبخند کمرنگی که بر لب داشت صورتش را شیرین تر جلوه می داد اما دلش خون بود . حال پدرش روزبه روز بدتر می شد و سرطان تمامی بافتهای بدنش را در برگرفته بود .هزینه درمانش سرسام آور بود و مادرش از کار کردن در سری دوزی خسته و متفر شده بود. فاصله محل کارش ازمنزل زیادبود و زن بیچاره مجبور بود ساعتها درصف اتوبوس بایستد.
صحرا از بازگشت به خانه بیزار بود ،اما هیچ راهی جز خانه اش بلد نبود.خواهرهایش هرکدام مشکلات خودرا داشتند و پذیرایش نبودند.همگان اورا سرزنش می کردند که اگر رشته درست حسابی ای انتخاب کرده بود و دارای لیسانس می شد،حداقل می توانست کاری پیدا کند و کمک پدرو مادرش باشد. خودش به هیچ وجه احساس پشیمانی نمی کرد. او عاشق موسیقی بود وبا همان ساز کهنه و زهواردررفته اش ساعتها تمرین می کردو لذت می برد . خوشبختانه خانه مال خودشان بودو با وجود اعتراض همسایه ها از صدای ساز،مطمئن بود که آنها را بیرون نخواهند کرد و حداقل اینکه بی خانمان نخواهد شد ومی توانست همچنان ساز بزند.
romangram.com | @romangram_com