#هلاک_و_هستی_پارت_57




صحرا با چهره ای مأیوس پرسید:«یعنی ...استاد نمی تونم منم ساز بزنم و ایرادهاموبگیرین و---»



سعید به میان حرفش دوید و گفت:«معلومه که نه...شما به طور مجانی توی کلاس یه شاگرد دیگه حضور دارین،از درس من استفاده می کنین،انتظاردارین وقت اون شاگردو هم بگیرین؟»



صحرا با سجامت پرسید:«آخه ...استاد من از کجا بدونم چیزی یاد گرفتم ویا




romangram.com | @romangram_com