#هلاک_و_هستی_پارت_56

کرده وبرای تکمیل سازش خواهان تدریس خصوصی شده بود. نام وشهرت سعید مهرابی کمابیش در بین طرفداران و دوستداران موسیقی نامی شناخته شده بود و دخترجوان که نامش صحرا دشتی بود ،بعد از تحقیق و پرس و جو تصمیم گرفته بود که با سعید کار کند تا پیشرفتی در نوازندگی اش حاصل شود. در آن زمان خانم هایی که تار می نواختند تعدادشان کم بود و بیشتر آنها سازهایی دیگر مثل سنتور و یا ویولن را ترجیح می دادند.

صحرا شغل کوچکی در ارکستر بانوان داشت که در رادیو،و گاهی در تلوزیون برنامه اجرا میکردند.اما درآمدش کفاف خرج زندگی اش را نمی داد. پدرش سالها بود که مریض و ناتوان گوشه ای از خانه افتاده بود وتنها حقوق بازنشستگی میگرفت.مادرش در یک سری دوزی کارهای خیاطی میکردو خودش با وجود مخالفت خانواده اش ،به هنرستان رفته و از آنجا فارغ التحصیل شده بود . صحرا فرزند کوچک خوانواده بود . دو خواهر بزرگ ترش ازدواج کرده بودندو برادرش سالها پیش به آلمان رفته و هنوز موفق نشده بود برای دیدار خوانواده به ایران برگردد.

صحرا پولی برای پرداخت جلسه های خصوصی نداشت. تصمیم داشت با سعید صحبت کند و تدریس بچه های مبتدی را به عهده بگیردو در عوض حقوق از تدریس او بهره مند شود. کاری که ازنظر سعید و شرکیشهایش امکان پذیر نبود. آنها خودشان وقت تدریس داشتند و از طرفی ارزش کار صحرا را نمی دانستندو اطلاعی نداشتند که او چگونه می نوازد و آیا از عهده تدریس برمی آید یا خیر.

سرانجام ،روزی که با وقت قبلی وارد دفتر کار سعید شد و تقاضایش را مطرح کرد،سعید به او گفت:«ببینین خانوم... من علاقه شما رو تحسین می کنم ،اما در این مورد تنها من تصمیم گیرنده نیستم .از طرفی ،ما احتیاجی به مربی نداریم و خودمون از عهده شاگردها برمی آیم ،اما چون شما علاقه مند هستین و قدرت پرداخت هزینه رو ندارین ،من می تونم بهتون کمک کنم.»



چشمان صحرا از خوشحالی درخشید و گفت :«ازتون ممنونم ... من هر کمکی از دستم بر بیاد حاضرم انجام بدم...»



سعید نگاه ناموافقی به او انداخت و گفت:«من کاری از شما نمیخوام،فقط باید اول کار شما رو ببینم که در چه سطحی هستین.بعد با موافقت یکی از شاگردها که درس خصوصی میگیره...اجازه بدم شما هم توی کلاسش حاضر بشین واستفاده کنین ،همین»

romangram.com | @romangram_com