#هلاک_و_هستی_پارت_41


حرفش را نیمه تمام گذاشت و چیزی نگفت و به گریه اش ادامه داد.

شروین با کنجکاوی پرسید:«به خصوص چی؟»

پونه ادامه داد:« به خصوص که گیتی در مورد تو انقدر سرسری و بی اعتنا صحبت می کرد که من فکر می کردم هیچ گونه احساس جدی و عمیقی بین شما نیست. یعنی از طرف تو نیست. چون گیتی هیچ وقت تورو دوست نداشته و دربارۀ تو نه فکری، و نه صحبتی می کرد. من تعجب می کنم تو چطور نمی فهمیدی رفتار گیتی با تو چقدر دور از مهر و احترام بود و اون طوری که با مهرداد و بقیۀ پسرهای دور و برش رفتار می کرد با تو نبود و ...»

شروین که بسیار عصبی و آزرده شده بود، به میان حرف پونه دوید و گفت:« بسه دیگه، پونه! این طورها هم که تو می گی، نیست. من از گیتی جز دوستی و احترام چیزی نمی دیدم. حالا اگه عاشق من نبوده، این یه موضوع دیگه ای یه. در ثانی، از تو بعیده که به من دل ببندی و روی عشق و احساسم حساب کنی. من فکر می کردم تو عاقل تر از اینها باشی!»

پونه که اشکش قطع شده بود، با اعتراض گفت:«اما فراموش نکن تو هم رفتار مهرآمیزی با من داشتی. همیشه برام کادو می خریدی و بهم تلفن می زدی! حتی یه دفعه دوتایی تنهایی رفتیم کوه، یادته؟»

شروین با اوقات تلخی گفت:«درسته، حق با توئه! اما اگه یادت باشه، اون دفعه گیتی مریض شد و نتونست با ما بیاد. و اگه من با تو رفتار محبت آمیزی داشتم، اون هم به خاطر گیتی بوده و نه چیز دیگه ای.»

پونه خون به صورتش دوید و سرخ شده بود و به تندی گفت:« نه خیر! گیتی خانوم مریض نشده بود، بلکه با کس دیگه ای قرار داشت و جناب عالی رو سر کار گذاشت، حالا فهمیدی؟»


romangram.com | @romangram_com