#هلاک_و_هستی_پارت_37
شروین با خوشرویی گفت: «سلام، چطوری؟ ببخشین که نشناختمت، راستش این چند روزه سرم انقدر شلوغ بوده که حواسم درست کار نمی کنه!»
پونه با لحن گلایه آمیزی گفت: «حالا دیگه برای مسافرت هم از من خداحافظی نمی کنی؟ فکر می کردم که تو برای دوستهای دور و برت بیشتر از اینها ارزش قائل هستی!»
شروین سکوت کرد و با لکنت گفت: «نه نه! اصلاً این طوری نیست، پونه! من حتماً ازت خداحافظی می کردم. حالا تا رفتن من یکی دو هفته مونده!»
پونه خوشحال شد و گفت: «چه خوب، پس می تونیم همدیگه رو ببینم!»
شروین که تا آن زمان به تنهایی به دیدار پونه نرفته بود و تمام ملاقاتهای آنها همراه گیتی و سایرین بود، با تردید پاسخ داد: «راستش... من... من ترجیح می دم مزاحم گیتی نشم، اون دیگه نامزد کرده و نمی تونه مثل سابق توی برنامه های ما شرکت کنه!»
سعی کرد که لحن کلامش طبیعی باشد و هیچ رنجشی در حرفها و کلماتش به چشم نخورد. آن قدر مغرور بود که دوست نداشت هیچ جا سخنی از عشق بی سرانجامش به میان آید.
پونه بدون توجه به حال او گفت: «به گیتی چه مربوطه؟ اون دیگه از جرگۀ ما بیرون رفته و یه زن شوهردار شده. ما می تونیم تنهایی همدیگه رو ببینیم!»
romangram.com | @romangram_com