#هلاک_و_هستی_پارت_31
حدسش درست بود. به استقبال آنها رفت و با سعید خوش و بش کرد. تعدادشان سه نفر بیشتر نبود. سعید بسان انسان سردرگم و گیجی راه می رفت و بالاجبار لبخند به لب داشت. در تاریک روشن باغ، فرهاد او را نشناخت و با آنها سلام و علیکی کرد و به داخل خانه دعوتشان کرد. اگر به خاطر استاد سایه نبود، سعید هرگز آن شب به آن خانه قدم نمی گذاشت و برنامه اجرا نمی کرد، هر چند روحش پرواز می کرد که دوباره گیتی را ببیند و مشاهده کند که چگونه و به چه شکل و شمایلی درآمده. آیا هنوز همان طور معصوم و زیباست، و یا فرق کرده و به زنی جوان و ازدواج کرده تبدیل شده است؟ آیا هنوز آن لطافت و سادگی را دارد؟ و هزاران هزار آیای دیگر که رنجش می داد و بی تابش می کرد.
وقتی داخل خانه شد، از بزرگی و زیبایی آنجا سرش گیج رفت. به هیچ کس نگاهی نینداخت و سلامی زیر لبی کرد و به آهستگی از سایه پرسید: «استاد، ما کجا باید بشینیم؟»
سایه با مهربانی او را به گوشه ای از سالن راهنمایی کرد. از نظر او، آنجا بهترین مکان بود برای اینکه هنرمندان هنرنمایی کنند به طوری که تمام مهمانها هم موفق به شنیدن و دیدن آنها شوند. قلب در سینۀ سعید می کوبید و دنده هایش را می لرزاند. بی اختیار دست به جیب برد و قوطی سیگارش را درآورد. ضمن اینکه در جایش قرار می گرفت، سیگارش را آتش زد. سازش را بسان فرزندش در گوشه ای به آرامی قرار داد و پُک عمیق و محکمی به سیگارش زد.
تازه آن موقع بود که مهماندارش او را شناخت. فرهاد بزرگمهر با لبخند و مهربانی جلو آمد و گفت: «به به، سعید آقا! پارسال دوست، امسال آشنا! باورم نمی شد که روزی دوباره ببینمت! خب پسرجون، چطوری؟ ان شاءالله که پات خوب شده، آره؟»
سعید از جا بلند شد و ادای احترام کرد و گفت: «از مرحمت شما آقای بزرگمهر، خوب خوب شدم! دستتون درد نکنه!»
سایه که خاطره تصادف و بیمارستان سعید در ذهنش بیدار شده بود، خندۀ بلندی کرد و گفت: «ای بابا، من اصلاً نمی دونستم که طرف تصادف تو دختر آقای بزرگمهر بوده! واقعاً که چقدر دنیا کوچیکه!»
سعید هنوز جرئت نکرده بود به اطراف نظری بیندازد. چه سود! انگار که همه جا را نگاه کرد و چشمش به گیتی افتاد. دختری که هیچ گونه رابطه و یا خویشی نه با او داشت، و نه می توانست داشته باشد . دختری که از امشب برای همیشه به مردی دیگر تعلق دارد و او را برای شادمانی و طرب آنها دعوت کرده اند و بس، و نه چیز دیگر.
romangram.com | @romangram_com