#هلاک_و_هستی_پارت_30
پدر روزبه دکتر داروساز بود و غیر از او دو فرزند دیگر داشت که کوچک تر از روزبه بودند. تمام آنچه را که یک مرد بتواند ثابت کند که عاشق و شیفتۀ زنی است، روزبه در مورد گیتی به مرحله اجرا درآورد. غیر از دسته گلهای متعدد زیبا که به گیتی می داد، به هر مناسبت برای منظر هم گل می فرستاد و مراتب احترام و ارادت خود را به خانواده بزرگمهر نشان می داد. او عاشق گیتی بود و برای رسیدن به این عشق حاضر بود تن به هر ذلت و مشکلی بدهد. از آن بیدها نبود که به هر بادی بلرزد. به خصوص در مورد زنها تجربه کافی داشت و می دانست که چگونه باید با آنها رفتار کند. به هیچ وجه حاضر نبود از گیتی چشم بپوشد. گیتی غیر از زیبایی ظاهرش، دارای خصوصیات اخلاقی خوبی بود و خانواده ای بسیار سرشناس و ثروتمند داشت. بنابراین روزبه پیش خودش حساب می کرد که تا سر حد جان باید برای به دست آوردن او تلاش کند.
تصمیم داشت زن بگیرد و مرد خانواده شود. دیگر از تجرد و بی تکلیفی خسته شده بود. دخترهای زیادی بودند که به راحتی به پیشنهاد او جواب مثبت می دادند، اما هیچ کدام گیتی نمی شدند. با وجودی که بیش از یک سال سعی و تلاش کرد که نشان دهد برای گیتی مرد خوب و سر به راهی است، باز هم فرهاد بزرگمهر حاضر نشد آنها را به عقد یکدیگر درآورد و تنها با نامزدی آنها و خواندن صیغۀ محرومیت موافقت کرد.
از سوی دیگر، کامران، برادر گیتی که در امریکا زندگی می کرد، کمابیش از زندگی روزبه مطلع بود. با اینکه در دو شهر جداگانه زندگی می کردند، گاهی به مناسبتهای مختلف در تعطیلات همدیگر را می دیدند. کامران برای پدرش تعریف کرده بود که روزبه می توانسته در امریکا بماند و شغل خوبی برای خودش دست و پا کند. در ضمن، گفته بود که او با دخترهای زیادی دوست بوده و به خصوص با یکی از آنها مدت زیادی زندگی کرده، اما به گفتۀ خود روزبه به خاطر گیتی همه چیز را رها کرده و به ایران برگشته است. همچنین عشق و علاقۀ مفرط گیتی به روزبه هم باعث شده بود که منظر و فرهاد به این ازدواج رضایت دهند.
هرکس آنها را می دید، زوج جوان را برازندۀ یکدیگر تشخیص می داد، اما فرهاد زیر بار نمی رفت و مرتب تکرار می کرد که دخترش بیشتر از اینها لیاقت و شایستگی دارد و مستحق انتخاب بهتر و بزرگ تری است. در هر حال، هر چه بود، گیتی و روزبه روزها و شبهای زیبایی را با هم سپری می کردند و علی رغم نارضایتی فرهاد، آنها با رضایت کامل و مهری عمیق به این زندگی مشترک به دیدۀ امید و نشاط می نگریستند.
جشن نامزدی قرار بود در خانه بزرگمهر برگزار شود. خانم و آقای شایان، پدر و مادر روزبه، از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. شادی و نشاطی که از موفقیت پسرشان به آنها منتقل شده بود بی حد و حصر بود. بهار بود و عطر شکوفه ها و گلهای گوناگون و رنگارنگ در باغ منزل بزرگمهر بیداد می کرد. درختهای سر به فلک کشیده و صدای آب فواره های استخر، ابهت و جذابیت خاصی را به وجود آورده بود. فواره های چرخشی در جای جای چمنها مشغول آبفشانی بودند و باعث براقی و سر سبزی بیشتر آنها می شدند. به خاطر هوای بهاری که گاهی آرام و گاهی بارانی و همراه نسیم می شد، منظر خانم ترجیح داده بود داخل خانه از مهمانها پذیرایی کند. سالن بزرگ پذیرایی منزل می توانست تعداد زیادی مهمان را پذیرا باشد، با وجود این مجبور شده بودند تعدادی صندلی و میز بر تعداد موجود اضافه کنند تا همۀ مدعوین جای نشستن داشته باشند.
آن شب، منظر خانم آنچه را که به قول معروف در چنته داشت، در معرض تماشا گذاشته بود. گلدانهای گل و شمعدانهای گرانبها، به سالن پذیرایی ابهت و زیبایی خاصی بخشیده بودند. هماهنگی مبلمان نفیس با تابلوهای نقاشی که هر کدام از نقاشان سرشناس و هنرمند بودند، همراه با لوسترها و پرده های والان دار، خبر از ثروت و سلیقۀ خاص صاحبخانه می دادند. همه چیز در حد نهایت عالی و مورد پسند بود. چندین خدمتکار مشغول پذیرایی مهمانها بودند و انواع نوشابه های رنگارنگ و اردورهای گوناگون در سینیهای بزرگ و نقره ای، دور چرخانده و سِرو می شد.
گیتی لباس سفید و بلندی پوشیده بود که او را بسان فرشته های آسمانی جلوه گر می ساخت. گیسوان مشکی و مواجش را بر شانه رها کرده بود و آن لبخند زیبا و ملکوتی از چهرۀ جوانش محو نمی شد. روزبه هم دست کمی از او نداشت و در کت و شلوار سرمه ای رنگ و پیراهن سفیدی که بر تن کرده بود، خوش قد و بالاتر و جذاب تر به نظر می رسید. میز بزرگ شام همراه با سرویسهای ظرف و قاشق و چنگالهای نقره و استیل اصل، در گوشۀ سالن خودنمایی می کرد.
ساعت از نُه شب گذشته بود و تقریباً تمام مهمانها حضور به هم رسانده بودند. زنگ در منزل به صدا درآمد و گروه هنرمندانی که قرار بود مهمانان را سرگرم کنند، از راه رسیدند. مهران سایه به تنهایی و به عنوان یکی از مهمانان اصلی قبلاً حضور داشت و از شنیدن صدای زنگ و آمدن مهمانان جدید حدس زد که به طور حتم سعید و همکارانش از راه رسیده اند.
romangram.com | @romangram_com