#هلاک_و_هستی_پارت_29
فصل 3
چشمهای گیتی از شادی و خوشبختی می درخشید. صورت جوانش شکفته تر و زیباتر به نظر می رسید. امواج عشق از چشمها و لبخندهای زیبایش تراوش می کرد و پوست جوان و زیبایش را زیباتر و زیباتر جلوه می داد. او یک سال پیش دانشگاه را به پایان رسانده بود و به زودی با روزبه شایان پیوند عشق و ازدواج می بست.
گیتی بعد از اتمام دانشگاه بدش نمی آمد برای ادامه تحصیل به خارج برود، اما فرهاد و منظر دلشان نمی آمد تنها دختر و آخرین فرزندشان هم آنها را ترک کند و تنهایشان بگذارد. به خاطر همین، فرهاد سعی کرد در یکی از بیمارستانها و یا سازمانهای درمانی کار مناسبی برای دخترش دست و پا کند که هیچ کدام مورد قبول گیتی واقع نشد. مدرکش لیسانس بود و او برای کار در مراتب بالاتر می بایست حداقل فوق لیسانس و یا دکترا داشته باشد و به خاطر این موضوع تصمیم گرفته بود که به خارج برود.
اما در طول دو سال گذشته، روزبه شایان هم بی کار ننشسته بود و بعد از آمدن به ایران، دوباره به سراغ گیتی آمده و از او خواستگاری کرده بود. بیش از یک سال طول کشید تا پدر و مادر گیتی به این ازدواج رضایت دادند.
روزبه به ایران آمده بود که ماندگار شود. مدیریت خوانده بود و بعد از کلی دوندگی و این در و آن در زدن، در مؤسسه بزرگی مشغول کار شده بود. وضع مالی پدر و مادرش بد نبود، اما در هر صورت نمی توانستند به تنهایی مخارج روزبه و همسر آیندۀ او را تأمین کنند. بنابراین یک سال طول کشید تا روزبه آپارتمانی بخرد و صاحب خانه و ماشین شود تا بتواند به خواستگاری گیتی برود، هر چند قبل از آن به خانۀ آنها رفت و آمد داشت و گهگاهی گیتی را ملاقات می کرد. روزبه جوان زرنگی بود و به آسانی می توانست علائم نارضایتی را در چشمهای فرهاد بزرگمهر ببیند، اما چیزی به روی خودش نمی آورد و با سماجت تمام رفت و آمدهای خانوادگی ادامه می داد.
romangram.com | @romangram_com