#هلاک_و_هستی_پارت_16
منظر لبخند قشنگی زد و گیتی خنده اش گرفت.بقیه راه را تا خانه راجع به مهمانی و شام و مهمان ها صحبت کردند.دیگر حرفی از سعید و خانواده اش به میان نیامد.اما فرهاد مصمم بود هر چه زودتر آنها راببیند و پولی کف دست تراب بگذارد و او را از نگرانی بیرون آورد.غافل از اینکه نگرانی واقعی در کنج قلب سعید لانه کرده و او را به مرز جنون رسانده بود.
فصل 2
بر خلاف تمام ادعاهایی که دکترهای معالج سعید کرده بودند،او هنگام مرخصی از بیمارستان می لنگید و درد شدیدی در قسمت پایینی مهره های کمرش او را رنج می داد.بیش از سه هفته بستری بود،دیگر نه خودش تاب تحمل محیط بیمارستان را داشت و نه بیشتر ماندنش فایده ای داشت.مادرش از دیدن لنگیدن او خون دل می خورد و هر چه فرهاد سعی می کرد به طریقی این ناراحتی ها را جبران کند،فایده ای نداشت.
در طول مدت بستری بودن سعید،گیتی همراه پدرش چندین بار به ملاقات او رفت.سعید امواج بی صبری و خستگی را در چشم های زیبای او می دید و خوب احساس می کرد که این ملاقات ها تا چه حد برای دختر جوان سخت و توان فرساست.هر بار دسته گل زیبایی می آورد و با لبخند و شیرینی آن را در گلدان جای می داد.بعد از رفتنش،سعید گل ها را نزدیک تختش قرار می داد و تمام روز و شب را همراه آنها و شمیم روح پرور آنها سپری می کرد.می دانست که در فاصله ای دور و بی نهایت از گیتی قرار دارد،اما بی اختیار چشمش به در بود که او وارد شود و دقایقی،هر چند کوتاه،بماند و بعد او را ترک کند وبرود.
احساسی که در قلبش به وجود آمده بود آن قدر شگفت انگیز و غیر قابل باور بود که حتی در دل هم نمی توانست نام آن را عشق بگذارد.می ترسید که حتی مورد تمسخر خودش قرار بگیرد.چه فکر احمقانه ای!چه جسارت نا به جایی!
• ستاره درخشانی که می درخشید و نور می پراکند، اما در آسمان او و متعلق به آسمان او نبود. او حتی اجازه نداشت به آن نگاهی بیفکند، چه برسد به اینکه بخواهد او را دوست داشته باشد و عشق بورزد!
هر چه بیشتر مورد محبت و توجه فرهاد بزرگمهر قرار می گرفت، بیشتر از او متنفر و منزجر می شد. می دانست که در مورد درمان او هیچ گونه کوتاهی به عمل نیامده. می دانست که حتی برای اطمینان از سلامت او، فرهاد یکی دو دکتر دیگر را اجیر کرده و از آنها خواسته ادامه معالجات را بر عهده بگیرند. با وجود این، هیچ گونه احساس خوبی به او نداشت و از دیدار و ملاقات او به شدت احساس ناراحتی می کرد. با این وجود، حاضر بود او را تحمل کند، به شرط آنکه گیتی را هم همراه داشته باشد. اکثر اوقات، فرهاد تنها می آمد و زجر و ناراحتی سعید افزایش می یافت. بعد از مرخص شدن از بیمارستان، قرار شد که تا چند ماه بعد از عمل اول، به فیزیوتراپی برود تا لنگیدنش از بین برود، در غیر این صورت می بایست جراحی دیگری روی او انجام شود. هزینه جلسه های فیزیوتراپی را فرهاد پرداخت کرد و با خداحافظی گرمی به آنها بدرود گفت. ظاهراً کار دیگری نمی توانست برایشان انجام دهد. آنچه در توانش بود و آنچه را که می بایست، برای بهبودی کامل سعید انجام داده بود. شماره تلفن تماسی هم به آنها داد تا در صورت لزوم با او تماس بگیرند.
romangram.com | @romangram_com