#هکر_قلب_پارت_99

قطع شد...اعصابم ریخت به هم..بابا این چه طرز آنتن دهیه....یه کره ی دیگه که نرفته......خودم رو پرت کردم روی تخت..
حوصله ی کلاس رفتن نداشتم..این جلسه آخرو هم من دودر میکردم...به کجای دنیا بر میخورد؟!!
***
صدای اس ام اس گوشیم اومد...
ای که دلم میخواست دستمو دراز کنم بکوبمش به دیوار...
بر مردم آزار خوابمون لعنت...آخه از جون عمه ات سیر شدی...
یکی از چشمامو باز کردم و دنبال گوشیم گشتم...
بلاخره پایین تخت پیداش کردم..
یعنی پا در آورده بود رفته بود اون جا؟یا من بدبختو شوت کرده بودم!!!
یه نگاه به گوشیم انداختم..اولین چیزی که توجهمو جلب کرد ساعت بود!!!3
بعد از ظهر شده بود؟!!چشمام گرد شد...پس این هما کجا بود؟
یعنی نمیخواست یه سر به من بزنه ببینه من مردم ,زنده ام؟!!
عجب خواهرایی پیدا میشنا..از اون شب دیگه باهام حرف نزده بود فقط چپ چپ نگاهم میکرد..
یادم باشه حتما باهاش حرف بزنم...اس ام اس از طرف سهیل بود.بازش کردم:
_سلام هلیا.خوبی؟دانشگاه نیومدی؟
نفسمو با حرص پوف کردم..آخه اگه اومده بودم که حتما تو کلاس منو میدیدی...آخه این با مغز فندوقیش چطوری هکر شده...replay کردم و نوشتم:
_سلام..ممنون.تو خوبی؟نه حوصلم نگرفت.
چند دقیقه گذشت دیدم جواب نداد داشتم بلند میشدم که گوشیم زنگ خورد...از سرجام به شماره نگاه کردم.خود سهیل بود...
_بله؟
صدای آرومش توی گوشم پیچید..
_الو..سلام هلیا...
همونطوری که به سمت در میرفتم گفتم:سلام.
_خوبی؟

romangram.com | @romangram_com