#هکر_قلب_پارت_98

ولی من باید چیکار کنم؟تسلیم قلبم بشم؟منطقی فکر کن هلیا...منطقت چی میگه؟تو دوست داری با شهاب باشی؟
قلبم رو پس روندم...تمرکز کردم...روی شهاب روی زندگیش...روی خودم...روی دنیام...
مشتم رو کوبیدم روی میز...این آدم مغرور چی بود که هم قلبم میخواستش هم منطقم...
صدای گوشیم منو از افکارم بیرون اورد...
حوصله ی جواب دادن نداشتم..ولی مجبوری به سمت تخت رفتم و گوشی رو برداشتم...
باز هم شماره ی خارج از کشور...یا بابا بود یا شروین...
بابا که صبح زنگ زده بود پس فقط شروین میموند...چیکار باید میکردم!!
یاد گستاخیه اون روزش افتادم...چرا اون باید منو میب*و*سید؟چرا نباید شهاب....
یه دونه زدم تو سرم.ای خاک تو سرت...
باز تو جو گیر شدی...
تازه به خودم اومدم..فکر کنم خیلی فاز عاشقونه گرفتم...
چرا انقدر خودخوری میکنی دختر...اگه دوسش داری به دستش بیار...هم فاله و هم تماشا....
اگر هم نتونستی به دستش بیاری به درک...والا ارزش نداره...صدای زنگ گوشی قطع شد...
به کل حواسم ازش پرت شده بود...
دوباره با خودم فکر کردم...من میتونستم یه بازیه جدید رو شروع کنم...همیشه دوست داشتم وقتی از کسی خوشم اومد زندگی رو برای خودم جذاب تر کنم..حاضر نبودم زانوی غم بغل کنم...
آخ شهاب...آخ...شکستن غرور تو چه لذتی داره.....خیلی دوست دارم ببینم در برابر کارهای من چطوری مقاومت میکنی....
دوباره گوشی زنگ خورد..اینبار بدون فکر کردن جواب دادم...
درست حدس زده بودم..شروین بود...صداش خیلی دیر و با قطع و وصل میرسید...
_ا.....لو....
منم از اینور ناخودآگاه داد زدم:الـــــو...شرویـــــن...
_ه...ل..یا....
_الو صدات نمیاد...
_هلیا...سلا....م...

romangram.com | @romangram_com