#هکر_قلب_پارت_96

دوست نداشتم بره..دوست داشتم همیشه نزدیکم باشه...اوه خدایا...دارم روانی میشم....
تو ماشین نه اون از ساحل حرف زد نه من چیزی گفتم..نباید نشون میدادم که این قضیه برام مهمه...تا الان خیلی خوب تونسته بودم ظاهرم رو حفظ کنم...ولی از الان به بعد رو ....خدا میدونست...
رفتم سمت آسانسور...و شماره ی طبقه مون رو زدم...وارد خونه که شدم دیدم تلوزیون روشنه و هما داره فیلم میبینه...
وقتی صدای در رو شنید به سمتم برگشت...از جاش بلند شد..کفشام رو توی جاکفشی گذاشتم و گفتم:سلام...
اومد نزدیکم و زل زد تو چشمام و گفت:تا الان کجا بودی؟
بهش نگاه کردم تا بفهمم منظورش چیه...همین رو کم داشتم...نفسم رو با حرص بیرون دادم وگفتم:
_داشتم دور میزدم.
صداشو برد بالا و گفت:یعنی چی داشتی دور میزدی؟هیچ میدونی ساعت چنده؟12...1÷2 نصفه شب...داری زیادی از نبود بابا استفاده میکنی..
عصبانی گفتم:مگه اصلا برای بابا مهمه؟
اومد کنارم و دستم رو گرفت و گفت:با اوناش کار ندارم.من که هستم..به من بگو کجا بودی؟
کلافه دستم رو از توی دستش در آوردم و در حالیکه به سمت اتاقم حرکت میکردم گفتم:
_یه بار که بهت گفتم.رفته بودم دور بزنم.
دوباره نگهم داشت و گفت:با کی؟
تو چشماش نگاه کردم..عصبیم کرده بود...از لای دندون های به هم چسبیده گفتم:
_با همونی که دوسش دارم...حالا هم دست از سرم بردار...
هما مات موند...وارد اتاقم شدم و درو محکم بستم وسریغ قفلش کردم و به در تکیه دادم....واقعا من شهاب رو دوست داشتم؟!میخواستم که با اون باشم؟با کسی که غرورش اعصاب آدم رو به هم میریزه؟!باید در آینده چیکار میکردم؟!!!!خدایا خودت کمکم کن...
***
چند وقتی از شبی که با سروناز و کامران بیرون رفتیم گذشته...
نمیتونم از فکر شهاب بیام بیرون..توی این چند روز هرلحظه و هر ثانیه به یادش بودم...
حتی زنگ نمیزد..
و من هم غرورم,به هیچ وجه حاضر نبودم باهاش تماس بگیرم...
یه حس پررنگی بهم میگفت شهاب توی قلبم جا باز کرده...
قصد داره فرمانروایی کنه.. این برای من قبولش سخت بود...این که من دوسش داشته باشم ولی اون....!!یه تیکه یخ.....

romangram.com | @romangram_com