#هکر_قلب_پارت_94

_سلام.زنگ زده بودم هماهنگ کرده بودم.خبرا دیر به دست تو میرسه..دیگه اون ابهت قبل رو نداری.
مرده چپ چپ شهاب رو نگاه کرد..و سپس به سمت سهیل و سروناز برگشت و با اون ها هم احوال پرسی کرد..فهمیدم فامیلیش نیاپوریه...
وقتی نگاهش به سمت من افتاد از جام بلند شدم و رفتم سمتش و باهاش دست دادم..در حالیکه دستم توی دستاش نگاهی بهم انداخت و سپس رو به شهاب گفت:
_پس بلاخره دم به تله دادی.اونم عجب تله ای...میدونستم بعد از این همه مجردی بلاخره یکیو انتخاب میکنی که کاملا بهت میخوره..
در ظاهر لبخند زدم ولی در باطن فقط حرص خوردم..چرا همه میگفتن منو شهاب به هم میایم...چیزی نگفتم...ولی شهاب گفت:
_قرار نبود که تا آخر عمرم مجرد بمونم.
نیاپوری ابرویی بالا انداخت و گفت:
_بعید هم نبود...
سپس با دستش به تاب ها اشاره کرد و گفت:بفرمایین بشینین...اومدم محفل عاشقونتونو خراب کردم..
تو دلم پوزخندی زدم و قبل از شهاب روی تاب نشستم.
شهاب هم کنارم جا گرفت...و نیاپوری هم کنار کامران و رو به روی شهاب نشست..کمی سکوت که شد شهاب گقت:
_خانمت کجاست؟
نیاپوری نفسش رو با حرص بیرون داد و گفت:
_معلوم نیست داره سر کدوم بنده خدایی غر میزنه..از وقتی که اومده داره روی همه چی ایراد میزاره.
شهاب خنده ی آرومی کرد...کامران که سعی داشت سنگین و موقر باشه گفت:
_بلاخره تصمیم نگرفتین اینجا رو عمومی کنین؟
نیاپوری دستی روی پاهاش کشید و گفت:من دیگه توی این قضیه کاملا کنار کشیدم.همه چیز رو به خانم سپردم...میگه فقط بیست تا خانوار اونم از آشناها میتونن اینجا رفت و آمد کنن.
شهاب بدون هیچ نرمشی گفت:کار درستی میکنه..اینطوری آرامش ما هم بیشتره.
عجبا...تو دیگه آرامش میخواستی چیکار.؟من باید نگران باشم که بخاطر خوشگلیم ندزدنم...تو که به من نمیرسی.
اعتماد به نفسم تو حلقم...از رو هم نمیرم....
کمی دیگه نشستیم و شهاب و کامران با نیاپوری حرف زدن که سروناز از جاش بلند شد و گفت:
_من امشب خیلی خسته شدم.بهتر نیست برگردیم؟
شهاب خیره نگاهش کرد...معلوم بود که هنوز ازش عصبانیه..جذبه اش از پهنا تو حلقم...لامصب آدمو قورت میداد...

romangram.com | @romangram_com