#هکر_قلب_پارت_86

یهو جلوی دهنم رو گرفتم و وحشت زده نگاهش کردم.
این حرفا چی بود من میزدم...
چشماش برقی زد و لبهاش با خنده ی کنترل شده ای کج شد.خودمو زدم به اون راهو گفتم:بریم دیر شد...
و سریع از سالن زدم بیرون.ای خاک بر سر من با این زبون بی حیام...
دختره ی فلان فلان شده اینکه شهلا و سهیلا نیست از این حرفا جلوش میزنی.حقته از خجالت بری زیر زمین...
ولی خب تنها چیزی که ازخلقتم توی مواد اولیه ی سازنده ی اخلاقم نبود خجالت بود...
سکوت عمیقی بینمون بود...هی نفسمو محکم میدادم بیرون تا شاید یه فرجی بشه زبونشو تو دهنش بچرخونه...ولی انگار نه انگار..
.یه دستش روی ران پاهاش بود و یه دستش روی فرمون ماشین.آخر سر کلافه شدم و گفتم:
_یه آهنگ بزار.حوصلم سر رفت.
نیم نگاهی بهم انداخت.ولی چیزی نگفت.
بعد از چند لحظه دستش رفت سمت ضبط و روشنش کرد.
موزیک ملایمی پخش شد.
_گفتم یه چیز بزار بخونه.تو که آهنگ خالی گذاشتی.
بدون اینگه نگام کنه گفت:
_ندارم.
متعجب گفتم:وا.مگه میشه؟
_علاقه ای به گوش دادن ندارم.
_چرا؟
_بی دلیل.ترجیحا موسیقی گوش میکنم.
سرمو تکون دادم و گفتم:من واست یه چند تا آهنگ میارم بعد نظر بده.
با پوزخند نگاهم کرد و دوباره حواسش رو به خیابون داد.
جدیدا خیلی با هم راحت شده بودیم.دیگه سنگ که نبودیم...بلاخره این دیدار ها و اون رشته ی نامرئیه صیقه باید کمی مارو به هم نزدیک میکرد...سریع
می روند...نمیدونم میخواستیم کجا بریم برای همین پرسیدم:

romangram.com | @romangram_com