#هکر_قلب_پارت_83
نگاهش روی من بود...داغ کرده بودم....میدونستم الان صورتم سرخ میشه..
رسید بهم خم شد سمتم...فقط 10 سانت باهام فاصله داشت...آب دهنم رو به زور قورت دادم...میخواست چیکار کنه..نکنه میخواد؟!!...ولی از کنارم کمربندش رو برداشت...چشمم به گردن خوش فرمش خورد...با خودم یه لحظه فکر های منفی کردم...
مات بهش نگاه میکردم..ولی اون بدون نگاه کردن بهم دوباره به سمت آینه رفت.
اینبار نگاهم رو دزدیدم....ولی سنگینی نگاه اون رو حس میکردم...پس از دستی اومده بود تا رو کم کنه...آشغال پس فطرت...دوباره خیره سریم گل کرد و سرم رو بالا گرفتم و بیخیال گفتم:
_واسه ی ساعت چند قرار داریم؟
بعد از بستن کمربند دستی توی موهاش کشید و گفت:نیم ساعت دیگه...
براق کننده ی مو رو برداشت و به موهاش زد...یاد سروناز افتادم..یعنی امکان داشت که بخاطر اون انقدر به خودش برسه؟
خشمی توی وجودم نشست.مگه شهر هرته...هرچی هم که باشه باهاش یه نسبتی دارم.من روی گربه ی توی ساختمونمون غیرت دارم...این که از اون کمتر نیست.جفت چشاشو در میارم...والا...
صدای گوشی بلند شد.مال من که نبود...برگشت بهم نگاه کرد و در حالیکه هنوز با موهاش ور میرفت گفت:
_گوشی رو لطفا بده.
متعجب دور و اطرافم رو نگاه کردم.آخر تختش بود.مجبور شدم روی تختش دراز بکشم..چه تخت نرمی داشت.ای جان...خودشو زنش چه حالی میکردن این بالا....واقعا حس خوبی به آدم میداد.گوشی رو گرفتم و بدون اینکه به فرد تماس گیرنده نگاه کنم نشستم و گوشی رو به سمتش گرفتم.من که نباید بلند میشدم و گوشی رو بهش میدادم.خودش باید میومد میگرفت.صداش کردم:
_بیا بگیر
از من بی ادب تر هم هست آیا...ولی خب دلم نمیخواد براش کار کنم..با ابروهای بالا رفته بهم نگاه کرد و اومد گوشی رو گرفت و همینطور که با لبخند بهم خیره بود جواب داد:
_بگو
چند ثانیه سکوت شد و بعد چهره اش جدی شد و گفت:نفهمیدین کیه؟
دستی رو گردنش کشید و گفت:باشه.شما جلو تر از این نرین.بقیه اش رو بسپرین به من.
توی چشمام زل زده بود..نمیدونم چرا موقع حرف زدن با تلفن به من خیره بود...اخه از رو هم نمیرفت پسره ی فلان شده...من هم بدتر از اون...انگار خوشش میومد حرص در بیاره...از نگاهش خسته شدم و برای فرار از اون به پشت روی تخت خوابیدم تا کمی از این موهبت لذت ببرم...عجب تختی بود لامصب.چطوره وقتی کارم تموم شد ازش تخت رو بخوام
دیگه صداش رو نشنیدم..چشمامو بسته بودم و داشتم به بوی ه.و.س...بر انگیز عطرش و هیکل خوش فرمش فکر میکردم.
ازش بپرسم بدن سازی کجا رفته.اگه زنونه داشت منم برم..
تخت کمی پایین رفت...
با ترس چشمامو باز کردم.کنارم نشسته بود و داشت به رو به رو نگاه میکرد.
نیم رخ جذابی داشت...تو حال و هوای خودم بودم که نگاهمو غافل گیر کرد.
خون سرد به هم زل زده بودیم...با اینکه مچمو گرفته بود حاضر نبودم چشمامو ببرم یه سمت دیگه.
romangram.com | @romangram_com