#هکر_قلب_پارت_82
میدونستم الان شهاب دستش رو باز میکنه.برای همین خودم زودتر از آغوشش اومدم بیرون و بقیه ی پله ها رو در کنارش بالا رفتم.
نه نگاهم کرد نه چیزی گفت.از این همه بی توجهیش دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار
.دستگیره ی اتاقش رو گرفت و انگشت اشاره اش رو روی یک قسمت خاصی گذاشت...در اتاق باز شد...من قبل از سهیل باید رمز و راز های زندگیه این
یارو رو کشف کنم.
خودش گوشه ایستاد تا اول من وارد بشم.مرامشو عشقه..
رفتم توی اتاق....دهنم باز موند...واو...اینجا کجا بود...من توی این اتاق تا به حال نیومده بودم.
اتاق نباید بهش میگفتم..یه خونه ی ساده...به دور از هر نوع کامپیوتر یا چیز مشکوکی...
احتمالا توی این اتاق به هیچ چیز فکر نمیکرد....بالای تخت عکس خودش رو در حالیکه سرش رو بالا گرفته بود و پیرهنی پوشیده بود که دکمه هاش تا وسط شکمش باز بود و عضله های سینه اش رو معلوم کرده بود گذاشته بود
.چه ژست خاصی گرفته بود توی عکس...
...ه...و..س کردم برم از نزدیک عکس و سینه اش رو ببینم و تو دلم به به چه چه کنم که چشمم به شهاب خورد که رفت سر کمدش و بعد از در آوردن یک تیشرت از کمد تیشرت تنش رو کند....
.چشمام چهار تا شد...یا ابوالفضل...چشمام روی کمرش قفل شد...
روش سمت من نبود وگرنه دو سوته میفهمید الان من چه حسی دارم...چشمم رو با سرعت بر گردوندم.
خدایا من غلط کردم...خدایا من به همون عکسش راضی بودم ...اصلا نخواستم خدایا...دوباره زیر چشمی نگاهش کردم که لباسش رو تنش کرد و در همون حال گفت:
_راحت باش بشین...
لباس که رفت توی تنش نفس راحتی کشیدم...جوابش رو ندادم.
به سمت تخت رفتم و بالاش نشستم...
دوباره در کمد دیگه ای رو باز کرد و کت اسپرتی رو در آورد...
رفت جلوی آینه...از توی آینه نگاهش کردم...اون هم منو دید....خودم رو زدم به بیخیالی و همینطوری نگاهش کردم...به من میگن هلیا...چیه فکر کردی
چشامو میدزدم؟!اهلش نیستم داداش من...
همونطوری که خیره از توی آینه نگاهم میکرد کتش رو پوشید...من هم خونسرد نگاهش میکردم...کم کم احساس کردم چشماش خندید.
میدونستم پرروام...ولی این یارو حقش بود...
چشماش رو از روی من برداشت و به وسایل روی میز نگاه کرد...شیشه ی ادکولونش رو برداشت...و زیر گردنش و لباسش رو با دست و دلبازی فراوان زد...بوی خاصی به مشامم رسید...مست شدم...این چه بویی بود...تا به حال این عطر رو نزده بود....
اومد سمتم...کم کم خونسردیم داشت جای خودش رو به وحشت میداد.
romangram.com | @romangram_com