#هکر_قلب_پارت_81

.میدونم هیچوقت نمیزاره به من آسیبی برسه...یعنی نمیزاره به هیچ کسی از اطرافیانش آسیب برسه...فقط اگه بین راه حرف نمیزد و روی مخم پیاده روی نمیکرد خیلی بهتر میشد..
_باشه.پس قطع کنیم من زنگ بزنم تاکسی بیاد.کاری نداری؟
_نه.مواظب خودت باش.
_اوکی.تو هم همینطور.خداحافظ
_خداحافظ
***
از پله های ورودیه خونش بالا رفتم.خدمتکارش جلوی در وایساده بود.بهش سلامی کردم و گفتم:
_آقا کجاست؟
_توی اتاقشون بودن داشتن...
قبل از اینکه وارد خونه بشم در باز شد و شهاب با تیپی نفس گیر اومد بیرون...
خدمتکار خودش رو کاملا کنار کشید...
تیشرت جذبی که به طرز فجیعی خوش هیکل نشونش میداد پوشیده بود...شلوار لی تیره ای هم به پا داشت...
هیکلش عمودی تو حلقم.لامصب تیکه بود.نگاه نافذی بهم انداخت و اومد سمتم و خم شد گونم رو ب*و*سید وگفت:
_خوش اومدی عزیزم.
لبهاش داغ بود...بار دوم بود که من رو میب*و*سید...
حرارت توی وجودش بیداد میکرد..لبخندی به روش زدم و گفتم:ممنونم.
خدمتکار در رو برامون باز نگه داشت و منو شهاب وارد خونه شدیم.
با دست راستش من رو توی آغوشش گرفته بود و با هم به سمت پله ها رفتیم.خدمتکار هنوز ایستاده بود شهاب با ملایمت در حالیکه حرکت میکردیم
گفت:بریم بالا من کمی کار دارم.
چیزی نگفتم فقط خودم رو بیشتر توی آغوشش جا کردم...
دمای بدنش بالا بود و ناخودآگاه داشت منم داغ میکرد...
از حق نخوام بگذرم هیکل شهاب فوق س...ک..س...ی... بود.
زیر چشمی به خدمتکار نگاه کردم که داشت به سمت آشپزخونه میرفت.

romangram.com | @romangram_com