#هکر_قلب_پارت_64
رسیدیم به ساختمون...ایستاد..برگشتم سمتش و گفتم:من میرم تو کلاس.خوش بگذره....
عینکش رو برداشت و لبخندی زد....
وارد کلاس شدم و با بچه ها گپ کوتاهی زدم و روی صندلیه آخر نشستم.بعد از چند دقیقه سهیل هم وارد شد و روی صندلیه کناری من نشست.متعجب بهش خیره شدم.
در حالیکه جزوه اش رو روی میز میزاشت لباش رو گاز کوچیکی گرفت و گفت:بیرون رفتن بدون تو لطفی نداره.
****
گوشیم رو از توی کیفم در آوردم..لبخندی به سهیل زدم و سوار ماشینم شدم...اون هم سوار ماشینش شد.چند دقیقه ی پیش شهاب زنگ زده بود..ولی خب چون داشتم با سهیل میومدم نتونستم جواب بدم.شماره اش رو گرفتم...بعد از مدت نسبتا طولانی ای جواب داد:
_بفرماینن.
_سلام آقای پارسیان..روزتون بخیر.
_سلام.ممنون روز شما هم بخیر.
پوزش طلبانه گفتم:واقعا عذر میخوام.سهیل کنارم بود.نمیتونستم جواب بدم.
_مشکلی نیست.تصمیمتون رو گرفتین؟
مکث کوتاهی کردم..میدونم منتظر بود.برای همین از اینکار لذت میبردم...بعد از چند لحظه که باشنیدن نفس خشمگین شهاب همراه شد گفتم:با پیشنهادتون وموافقت میکنم.
_میدونین که کارتون خیلی حساسه؟
_البته.
_پس هیچ گونه بچه بازی...یا اینکه من روم نمیشه من خجالت میکشم و خیلی چیز های دیگه هم در موردش بحث نمیشه.
از حرفش لجم گرفت...با اعتماد به نفس گفتم:مطمئن باشید...من خودم خواستم توی ای جریان باشم..پس به راحتی هم از پس اینکار بر میام...امیدوارم فقط فرو رفتنم توی این نقش رو واسه ی خودتون تعبیر دیگه ای نکنید.
ب
ا تمسخر خندید و گفت:نگران نباشید.در ازای اینکار چی میخواید؟
_بعد از تموم شدن این برنامه خواستم رو بهتون میگم.
تصمیمم رو گرفته بودم...لطف بزرگی داشتم بهش میکردم..پس باید وقتی همه چیز تموم شد به من آموزش خصوصی بده...میخوام از این به بعد من هم یک
هکر باشم....
***
((سهیل...))
romangram.com | @romangram_com