#هکر_قلب_پارت_48
میتونست کار سهیل باشه.دوست داشتم ازش بپرسم ولی اگه اینکاررو میکردم میفهمید از همه چیز اطلاع دارم...اگه واقعا کار سهیل بود چرا مقالم رو از اول گرفته بود.مگه هدفش از هک کردن لپ تاپم این نبود که جلوی من کم نیاره؟با مدادم روی میز ضرب گرفتم.چشمم هی داشت به سمت سهیل متمایل میشد ولی به سختی جلوش رو گرفتم.....
.......................................
هنوز از در کلاس خارج نشده بودم که گوشیم توی جیبم لرزید.اس ام اس اومده بود...بدون توجه به اسم ام اس از کلاس خارج شدم.شهلا هم دنبالم اومد.یه دونه زد پشتم و گفت:
_قضیه ی این تحقیق چی بود؟
با گنگی گفتم:والا خودم نمیدونم.موندم توش..
_الان عین چی داری ذوق میکنی مگه نه؟
بیحال نگاهش کردم.وقتی نگاه من رو دید سرش رو تکون داد و به نشونه ی تفهیم گفت:اوکی .افتاد.امشب چکاره ای؟
_واسه چی؟
_برو بچ میگن بریم پاتوق.
_نمیدونم.حوصله ندارم.
_بهونه نیار دیگه.میدونی از کی دور هم جمع نشدیم؟
گوشیم رو از توی جیبم در آوردم.اس ام اسی از سمت شهاب بود.بدون توجه به حرف های شهلا اس ام اس رو باز کردم.آدرس رو فرستاده بود و برای یه
ساعت دیگه قرار گذاشته بود...خیلی ناگهانی گفتم:نه نمیام شهلا جون.امشب خونه ی یکی دعوتم.
نفسشو با حرص بیرون داد و گفت:خب از اول میگفتی..نمیای سلف؟
_مگه تو بازم کلاس داری؟
ناراحت گفت:آره لعنتی.
_من میرم خونه.
_باشه.خداحافظ
از شهلا جدا شدم.رفتم سمت انتشارات.شماره ی ایرانسلی که برای مکالمات خودم و شهاب خریده بودم شارژ تموم کرده بود.وسط راه بودم که سهیل رو کنارم دیدم.بیتوجه بهش راهمو ادامه دادم.گفت:ساعت 5 میای دیگه؟
آه.اصلا یادم نبود...گفتم:نه..امروز نمیتونم بیام.
آروم گفت:هنوز ازم ناراحتی هلیا؟
یاد مقاله افتادم که برای استاد فرستاده بود.ایستادم و با لبخند برگشتم سمتش و گفتم:نه ناراحت نیستم.
چشماش پر غم بود:پس چرا نمیای؟
romangram.com | @romangram_com