#هکر_قلب_پارت_41

فقط همین یه کارم مونده بود...از جاش بلند شد.بهش گفتم:نه..نه..ممنونم..
اومدوسط حرفم و جدی گفت:نگران حرف دانشجوهای دیگه نباشید...کار خلاف شرع که نمیکنیم...استاد ازمون خواسته تحقیقی رو با هم انجام بدیم.....
ناچار از اصرارش و برای بیشتر جلب توجه نکردن روی صندلیم نشستم...لبخندی از روی رضایت زد و رفت تا ساندویچ سفارش بده......لپ تاپش باز جلوی چشمای من بود...و من بهترین فرصت رو گیر آورده بودم که حداقل به چند تا از درایو هاش سر بزنم...برگشتم عقب در حال سفارش دادن بود...بعد از اینکه سفارشش رو داد بهم نگاه کرد....لبخندی زدم...روش این سمت بود....میترسیدم سر برسه و بفهمه...دو سه بار نفس عمیق کشیدم و یاهو رو باز کردم..نباید ریسک میکردم...طبق گفته های پارسیان باید اول اعتماد کاملش رو به دست میاوردم...شاید اون موقع حتی خودش رمزش رو بهم بده...یاهو رو که باز کردم ایمیل جدیدی برام اومده بود.راست میگفت..استاد زارع ازمون خواسته بود روی یه بخشی از کتاب که واقعا هم سخت بود دو نفره کار کنیم و این یعنی ملاقات و نزدیکی بیشتر با سهیل.....
جلوی دهنه ی گوشی رو گرفتم و صدام رو صاف کردم و گفتم:نترسیدم آقای پارسیان...نگران نباشید.
چیز دیگه ای نمیتونستم بگم.جالب بود که دیگه ازم نخواست که با اسم صداش کنم.اینم ناشی از غرور بیش از حد بود...
..................
صبح بود که با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.عصبانی و کلافه بدون دیدن شماره گوشی رو برداشتم و گفتم:بله؟
از بس عصبانی حرف زده بودم طرف سکوت کرده بود.کلافه تر از قبل گفتم:بله.بفرمایین.
بلاخره صداش رو شنیدم:سلام خانم طراوت...
پا شدم روی تختم نشستم.این صدای کی بود؟پسر بود...ولی شبیه صدای آشناهام نبود.سریع به شماره اش نگاه کردم.پرسشی گفتم:شما؟
_سهیلم.سهیل رجبی.
زدم روی پیشونیم گفتم:آهان..ببخشید آقای رجبی..نشناختمتون.چیزی شده؟
_معذرت میخوام که بدموقع زنگ زدم.فکر نمیکردم خواب باشید.
به ساعت نگاه کردم.9 ونیم بود.حق داشت بنده خدا.گفتم:مشکلی نیست.به هرحال باید الان بیدار میشد.امرتون چی بود؟
_اگه ایمیل استاد رو کامل خونده باشید باید حواستون باشه که فقط دو هفته فرصت داریم.با توجه به این موضوع سخت فکر میکنم باید از همین الان به صورت فشرده کار کنیم.
دلم میخواست گریه کنم.من تازه از شر اون یکی تحقیق خلاص شده بودم و حالا بخاطر این پارسیان باید زحمت این یکی هم میفتاد روی دوشم.
_البته.در جریان هستم.ولی خب باید چطوری شروع کنیم؟امروز همدیگه رو توی دانشگاه میبینیم دیگه.
_راستش امروز کار دارم نمیتونم به کلاس برسم.اگه شما راضی باشید از ساعت 11 یه کافی شاپ همدیگه رو ببینیم.
دستی روی چشام که شدیدا پف کرده بود کشیدم و گفتم:باشه.پس من حاضر بشم.
_باز هم شرمنده خانم طراوت.پس من آدرس رو براتون اس ام اس میکنم.
_دشمنتون شرمنده.باشه
تو دلم به خودش و هفت جد و آبادشو پارسیان و جد و آبادش فحش دادم.
_خداحافظ

romangram.com | @romangram_com