#هکر_قلب_پارت_26

چشم غره ای رفتم و گفتم:تو کلاس لطفا ببند.
کج به صندلیش تکیه داد و با لبخند نگام کرد.بهش توجهی نکردم.سهیل جلو نشسته بود و متوجه اومدن من نشده بود.دوباره صدای آرمان رو شنیدم که
گفت:اسم ادکولونت چیه؟بدجور داره مستم میکنه.
استاد اومد.آروم گفتم:دخترونه اس.به درد تو نمیخوره.
_به درک.مهم بوشه که تاثیر بدی روی آدم میزاره..آدم هالی به هولی میشه.
تهدید آمیز گفتم:هیس.به استاد گوش کن.
وقتی کلاس تموم شد به آرامی وسایلم رو جمع کردم.بچه هایی که جلو بودن تازه متوجه تغییراتم شده بودن.یکی از دخترا اومد سمتم و گفت:هلیا مژه مصنوعی گذاشتی؟
لبخندی زدم و گفتم:نه عزیز.راستی کلاس قبلت شهلا رو ندیدی؟
_نه.ولی فکر میکنم سلف باشه.بیا با هم بریم اون جا.
_نه من باید برم یه چند جایی کار دارم.
سهیل که تازه برگشته بود میخکوب داشت بهم نگاه میکرد...خشکش زده بود...عکس العملش با پسرای دیگه فرق داشت...از نظر خودم که خیلی هم
متفاوت نشده بودم که اینا اینجوری عکس العمل نشون میدادن.
_باشه هلیا جون.پس من میرم سلف.فعلا.
در حالیکه زیر چشمی به سهیل نگاه میکردم که بهم خیره بود کیفم رو روی دوشم انداختم و از کلاس خارج شدم...رامین دنبالم اومد و کنارم گفت:
_شیطون نکنه خبریه؟
خندیدم و گفتم:دلت خوشه ها.خبر کجا بود.امروز واسه ی دل خودم تیپ زدم.
_میری خونه؟
_نه یه چند جایی کار دارم بعدش میرم خونه.
_پس بیا من میرسونمت.
_نه مرسی خودم میرم.
صداش جدی شده بود:گفتم میرسونمت.
بهش نگاه کردم...چرا یهو اینطوری شد.رگ غیرتش زده بود بالا.
از سالن خارج شدیم.عینکم رو زدم روی چشمم و ایستادم.آرمان هم ایستاد.بهش با لحن نسبتا خشنی گفتم:من میتونم مواظب خودم باشم.اصلا هم خوشم نمیاد یکی بهم گیر بده.پس حد و حدود خودتو بدون.

romangram.com | @romangram_com