#هکر_قلب_پارت_22
دو تامون نیشخندی زدیم.نمیدونم چرا ولی ازش خوشم میومد.شاید بخاطر همین اخلاق شوخش بود.
_چطوری؟خوبی؟
_مرسی.چیشد وسط راه جلومو گرفتی؟بیا بریم تو کلاس حرف میزنیم.
در حالیکه سوییچ ماشینش رو توی انگشتش تکون میداد گفت:
_من امروز کلاس نمیام.با برو بچ داریم میریم کافی شاپ.
خیره نگاهش کردم و گفتم:بازم شرط بستی؟
فقط نگاهم کردو سرشو کج کرد.
_خب حالا کارتو بگو آقای امیری.
_غرض از مزاحمت.خواستم سفارش کنم جزوه ی این کلاسو که کامل برداشتی به هیچکس نده خودم میخوامش.
_کی بر میگردونی؟
_تو اول بگو تا ساعت چند دانشگاهی؟
_من تا 5 کلاس دارم.
_خب من 5 تا 7 کلاس دارم.زودتر میام دم کلاس جزوه رو ازت میگیرم با هم میریم کپی میگیریم.
_باشه.ولی تو برو انتشارات تا منم بیام.
_اوکی.پس فعلا.
خداحافظی کردیم.جلوی در کلاس شهناز رو دیدم که با اخم نگاهم میکنه.وقتی بهش رسیدم گفت:سلام. بهت چی میگفت؟
_سلام عزیزم.جزوه ی این ساعت رو میخواست.نترس شهناز جون.ما چشمی به آقاتون نداریم.خودت گند زدی به ربطه تون دیگه.انقدر واسش ناز کردی حالا
میاد از من جزوه میگیره.
دو تامون لبخندی زدیم و رفتیم توی کلاس.
یعنی وقتی استاد گفت خسته نباشید داشتم بال در میاوردم.شدیدا نگران فکش شده بودم.بعضی جاها نفسش میگرفت از بس حرف میزد.صدای نفس گرفتنشو ما میشنیدیم.حساسیت پیدا کرده بودم بهش.با یکی دو تا از بچه ها به سمت سلف حرکت کردیم.سهیل رو دیدم که با دو تا از دوستاش داشت میرفت سایت.ولی وقتی منو دید در حالیکه خیره نگاهم میکرد به سمتم اومد.
_سلام خانم طراوت.
_سلام.
_حالتون خوبه؟
romangram.com | @romangram_com