#هکر_قلب_پارت_18
با تعجب گفتم :بله
وطنی هم از این حرفا متعجب شده بود.حس یک مجرم رو پیدا کرده بودم که یک پلیس بد اخلاق داره ازش بازجویی میکنه.
_توی کدوم دانشگاه تحصیل میکنید؟
_دانشگاه آزاد.
خیلی محکم و جدی شده بود دوباره پرسید:رشته ی تحصیلیه آقای رجبی چیه؟
_روان شناسی میخونن.
_ترم چند؟
_یه ترم از من جلو تره.ترم آخر.
_باشه....ممنون.
برام جالب بود که سهیل متوجه نفوذ این به کامپیوترش نشده بود و این برام جالب تر بود که سهیل همیشه توی اینترنته.داخل دانشگاه هم همیشه لپ تاپش باهاشه.
از جام بلند شدم و رو به هردوشون گفتم:ازتون ممنونم.فکر میکنم بهتر باشه واسه اینکارش حداقل به پلیس خبر بدم تا اونا بهاش برخورد کنن.
پارسیان در حالیکه با دستش روی پاهاش ضرب گرفته بود خون سرد گفت:
_اینکارو نکنین.
متعجب گفتم:میتونم بپرسم چرا؟
لبخندی زد و گفت:اینطوری خیلی بهتره.
شونه ای بالا انداختم.از اون جا موندن خسته شده بودم.من که نمیتونستم ساکت بمونم.پیشنهاد های این هم ب درد خودش میخورن.گفتم:
_به هر حال ممنون. از کمکتون.
_خواهش میکنم .
_خداحافظ
_خدانگه دارتون
_خدا حافظ
درو باز کردم و از اتاق خارج شدم.مطمئن بودم وطنی منتظر بود تا من از اتاق خارج بشم تا پارسیان رو سوال بارون کنه.منشی وقتی منو دید خیره نگاه کرد.بی توجه بهش از اتاق خارج شدم.پسره سرشو گذاشته بود روی میز.دلم براش سوخت و رفتم از پشت شیشه بهش گفتم:نگران نباش.چیزی بهشون نگفتم.
سرشو بلند کرد و وقتی منو دید با اخم نگاهم کرد و گفت:شما خوشتون میاد یکی رو بیکار کنین؟
romangram.com | @romangram_com