#هکر_قلب_پارت_17
وقتی سکوتم رو دید گفت اطلاعاتی از اون فرد داری؟
آقای وطنی با اعتراض گفت:ولی آقای پارسیان...
بلاخره فامیلیشو فهمیدم.ولی از بحث اون دو تا متعجب بودم.پارسیان گفت:
_آقای وطنی از جسارتش خوشم اومد.اگه از نظر شما اشکالی نداشته باشه میخوام بهش کمک کنم.و دوباره رو به من پرسید:داری؟
مثل ربات در حالیکه از این اتفاقات گیج شده بودم گفتم:آره دارم.
لپ تاپشو از توی کیفش درآورد و روشن کرد.چه لپ تاپی بود لامذهب.آدم عشق میکرد فقط نگاهش کنه.داشتم بال در میاوردم.بهش نمیومد هک کردن بلد باشه.شاید هم زیاد وارد نیست.آخ حال میکنم جلوی آقای وطنی ضایع بشه.سرعت لپ تاپش نجومی بود.مخصوصا سرعت اینترنتش.یه لحظه فکر کردم از کشور خارج شدیم.این سرعتا به ایران نمیومد.در حالیکه چشمم به لپ تاپ بود و داشت کار میکرد گفت:چه اطلاعاتی داری؟
_آیدی و فیس بوکشو دارم.
نمیدونم چرا ولی دوباره خندید.حس میکردم خیلی در برابرش بچه ام و این اصلا برای من که همیشه از بقیه سر تر بودم خوب و خوشایند نبود.با همون لبخند مضحکش گفت:خب بهم بدشون.
با حرص گوشیمو در آوردم و براش خوندم.یه لحظه مکث کرد.نمیدونم دلیلش چی بود.ولی عکس العملش بعد از خوندن آیدی و فیس بوک کمی تعجب داشت....از اینکه کارشو شروع کنه گفتم:مواظب باشین آقای پارسیان. چند تا از همکاراتون وقتی میخواستن هکش کنن به خودشون حمله شد.یه وقت اطلاعات کامپیوترتون نپره؟
دستاشو گرفت جلوی دهنش تا خنده شو جمع کنه ولی زیاد موفق نبود.دیگه داشت به حد مرگ روونیم میکرد.با خنده رو به آقای وطنی گفت:نمیدونستم افراد اینجا هم قانون شکن شدن.
آقای وطنی که داشت خون خونشو میخورد و من دلیلشو نفهمیده بودم گفت:از این خانم اسماشون رو میگیریم مطمئن باشین باهاشون برخورد خیلی محکمی میشه.
پارسیان سرشو تکون داد و به کارش مشغول شد.خبیثانه گفتم:ولی من هیچ اطلاعاتی به شما نمیدم.اینکارا به من نیومده.
پارسیان با تعجب نگاهم کرد ولی وطنی با عصبانیت گفت:خانم اینجا قاون داره.حتی اگه شما هم کمکمون نکنین پیداشون میکنیم.این شرکت جای همچین آدمایی نیست.
دوست نداشتم به خاطر من برای اون دو تا اتفاقی بیفته.گفتم:ولی اونا بخاطر من اینکارو کردن.من خیلی بهشون اصرار کردم.قصد نداشتن همچین کاری رو بکنن.من با قوانینتون آشنا نیستم.
وطنی با طعنه گفت:کاملا معلومه که شما با قوانین آشنا نیستید.
از متلکش بدم اومد و بعد از اینکه با حرص نگاهش کردم چشممو به لپ تاپ دوختم.صدای پارسیان رو شنیدم که گفت:فکر میکنم بهتر باشه این یه بار یک تذکر عمومی به همه بدین و بترسونینشون که هم خطاکار ها دیگه دنبال این کار نرن هم تذکری باشه واسه ی بقیه.البته این یک تقاضاس.
به پارسیان نگاه کردم یکی از ابروهاشو انداخته بود بالا و داشت خیره به وطنی نگاه میکرد.بیشتر از تقاضا به اجبار میخورد.دلم میخواست بگم وطنی ارباب رجوعه یا تو؟
وطنی گفت:پیشنهاد خوبیه آقای پارسیان.ممنون از کمکتون.
دو تا شاخ بالای سرم سبز شد.چه ارباب رجوع محترمی بود این آقای پارسیان.حدود 45 دقیقه ای طول کشید.هم پارسیان متعجب بود و شدیدا توی کارش غرق شده بود و هم وطنی از یه چیزی متعجب بود که البته من نمیدونستم چیه.دیگه داشتم خسته میشدم.میخواستم بگم من میرم شما خبرشو بهم بدین که سرشو از توی لپ تاپ آورد بیرون و حیلی آروم و مرموز گفت:خانم هیچ اثری از اطلاعات شما نیست.
چشمامو بستم.اه لعنتی.پاکشون کرده.آخرین امیدم رو به زبون آوردم:
_شما نمیتونید اطلاعاتش رو پاک کنید تا حداقل جواب کار هاشو بگیره؟
هنوز هم متعجب بود ودر حالیکه توی فکر بود خیلی سر سری گفت:خیر خانم.نمیشه.خلاف سنگینیه.
خواستم بلند بشم که کنجکاوانه ازم پرسید:گفتین آقای سهیل رجبی؟
romangram.com | @romangram_com