#هکر_قلب_پارت_163
از جاش تکون نخورد در عوض با خنده گفت:
_اگه نامزد داشتین حداقل حلقه دستتون میکردین.ولی نه تو حلقه داشتی نه کناریت.
_پس فکر کردی اون آقایی که کنارمون نشسته بود کی بود؟
_هرکسی میتونست باشه داداشتون یا یه آشنا..
چهره ی پر اخم شهاب رو دیدم که اومد تو سالن....با اخو داشت به پسره نگاه میکرد...روی لبام یه لبخند محو نشست و گفتم:
_داداش؟!!!!!
همون لحظه شهاب از پشت دستای پسره رو گرفت وسرش رو برد نزدیک گوشش وغرید:
_داری چه غلطی میکنی؟
پسره با وحشت پرید و گفت:
_ه...هیچی...بخ..بخدا هیچی...
شهاب باصدایی وحشتناک تر از قبل گفت:
_با زن من چیکار داشتی؟
پسره که معلوم بود حسابی ترسیده گفت:
_این خانم زن شماست؟باور کنین نمیدونستم...
فکر کنم شهاب دستش رو انقد محکم فشار داد که پسر دادی از درد کشید..سپس پسره رو برگردوند و با اخم عمیقی نگاهش کرد و گفت:
_برو رد کارت تا یه بلایی سرت نیاوردم.
پسره که شوکه شده بود دمشو گذاشت رو کولشو سریع از سالن رفت بیرون..منم به روی خودم نیاوردم و خواستم از کنار شهاب رد بشم که بدون این که برگرده دستم رو با خشونت گرفت...برگشتم با عصبانیت نگاهش کردم و گفتم:
_دستمو ول کن.
دستمو که ول نکردی هیچی منو کشید طرف خودش و در حالیکه چسبیده بودم بهش غرید:
_اومدی دست شویی یا با یه پسر...
ادامه ی حرفش رو نگفت و بیشتر دستم رو فشار داد...از زور درد قرمز شدم ولی حتی یه آخ هم نگفتم فقط با عصبانیت نگاهش کردم که با خشونت منو چسبوند به دیوارو خودش هم چسبید بهم و زل زد تو چشمام و گفت:
_میدونی وقتی حرف گوش نمیدی دلم میخواد تیکه تیکه ات کنم؟
بدتر از خودش زل زدم تو چشماش و گفتم:
romangram.com | @romangram_com