#هکر_قلب_پارت_15
پسره با تعجب و ترس نگاهم کرد.خودم هم بعد از حرفم پشیمون شدم.آخه این چه حرفی بود که زدم.خیلی نامردی کردم.ولی حاضر هم نبودم از حرفم برگردم..
بعد از یه مدت که با نگاهمون دوئل کردیم گفت:
_شما برین شنبه بیاین من با رفیقم که توی همین شرکت هکره میگم یه راه حلی پیدا کنه.
با اعتراض گفتم:ولی شنبه خیلی دیره.من میخوام همین امروز انجام بشه.
_خانم یه بار بهتون گفتم این کسی که شما میخواید هکش کنین یه کاربر عادی کامپیوتر یا یک بچه اسکریپتی نیست.
با پرسش گفتم:بچه اسکریپتی؟
کلافه گفت:یک نوع از هکر ها هستن.ولی خیلی وارد به کارشون نیستن.
از جام بلند شدم.سرمو تکون دادم و حرکت کردم.دوقدم نرفته بودم که برگشتم و گفتم:فقط تا شنبه صبر میکنم.
و دوباره راهمو گرفتم و رفتم..........
........
شنبه بعد از ظهر بایدمیرفتم دانشگاه.برای همین صبح زود به سمت شرکت سایبری رفتم.امشب هما هم از کیش برمیگشت.سردر گم شده بودم.از من بعید بود که این همه روی یه موضوع پافشاری کنم.شاید بهتر بود که به پلیس خبر میدادم.ولی خب دوست داشتم خودم سهیل رو سر جاش بشونم.آره باید خودم جلوش وایمیستادم.من هیچی کمتر از اون نداشتم.وارد شرکت شدم.پسره پشت میزش نبود.اطراف رو دنبالش گشتم که دیدم از توی آبدار خونه با یه فنجان قهوه اومد بیرون.وقتی من رو دید.چند لحظه سرجاش وایساد و دوباره به سمت میزش رفت.من م رفتم رو به روش نشستم.
پسره:سلام خانم طراوت
_سلام.خسته نباشید.
_ممنونم.
بی حوصله گفتم:مشکل من حل شد؟
_ببینین خانم طراوت.من نمیدونم همچین آدمی چطوری هک کردن رو یاد گرفته که حتی اسمش تو لیست شاگرد های اینجا هم نیست.ایشون در سطح خیلی...
اومدم وسط حرفش و گفتم:تونستین کاری بکنین؟
نگاهم کردو گفت:نه.
چند تا نفس عمیق کشیدم....باید خونسرد میموندم.نمیدونم چرا یهو آمپر ترکوندم.اون موضوع برای من خیلی مهم بود.من این شرکتو رو سرشون خراب میکنم اگه مشکل من رو حل نکنن.خودش ادامه داد:
_رفیق من واقعا توی این مسائل حرفه ایه.ولی ما نمیدونیم با چه جور آدمی طرفیم.شاید ایشون...
از جام بلند شدم.حوصله ی گوش دادن به حرفاش رو نداشتم.روی راه پله یه فلش زده بود به سمت دفتر مدیر.بدون توجه به پسره با عجله به اون سمت رفتم.اول تو شوک موند.بعدش دنبالم دوید.همه داشتن نگاهمون میکردن.من سریع تر از پله ها بالا رفتم.چند تا اتاق بود.که کنار یکیشون نوشته بود مدیر.یک منشی هم کمی اون طرف تر نشسته بود.منشی هم تا خواست به خودش بیاد خیلی دیر شده بود و من محکم درو باز کردم.اوضاع اون جا هم وخیم بود.چون یه آقایی با تیپ ساده روی میز وسط خم شده بود و رو به طرف مقابلش که فکر میکنم مدیر بود با فریاد گفت:
_به اونا هیچ ربطی نداره
کت و شلواری به من نگاه کرد ولی اون فرد عصبانی بدون نگاه کردن دوباره داد زد:خانم شهرزاد مگه نگفتم تا من نرفتم کسی پاشو توی اتاق نزاره.
romangram.com | @romangram_com