#هکر_قلب_پارت_149

_برو شال منو از توی اتاقت بیار میخوام برم...
صداش در نیومد..برگشتم عقب که دیدم با ابروهای بالا رفته نگاهم میکنه..عصبی گفتم:
_چیه ؟چرا زل زدی به من؟
اخم ظریفی کرد و گفت:
_درست حرف بزن.
_من درست حرف میزنم تویی که درست گوش نمیدی به حرفام..حالا لطفا برو شالم رو از توی اتاقت بیار
دستاش رو زد توی جیبش و دوباه تو قالب شهاب مغرور و اخمو رفت و گفت:
_خودت میری از بالا میاری.
دندونام رو روی هم ساییدم و گفتم:
_ولی در اتاقت قفله.
_برات بازش میکنم...
دلم میخواست موهاش رو بکشم..چی میشدیه بار کوتاه میومد...همینطور با خشم به هم نگاه میکردیم...اون بخاطر گستاخیه من و من بخاطر لجبازیه اون که صدای آیفون بلند شد...
متعجب نگاهش کردم و گفتم:کیه؟کسی قرار بود بیاد؟
چیزی نگفت و به سمت آیفون رفت...نمیدونم کی رو از تصویر دید که دستی توی موهاش کشید و دکمه رو فشار داد.به سمت در رفت..پشت سرش حرکت کردم و گفتم:با تو بودم شهاب.کیه؟
برگشت و نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:ساحله...مانتوت رو در بیار.برگشت خودم میرسونمت.
ساحل همون دختری بود که سروناز ازش اسم برده بود..ولی اون که ماموریت بود..کی برگشته بود؟حس عجیبی داشتم..الان اگه شهاب با جارو هم بیرونم میکرد نمیرفتم...سریع رفتم سمت یکی از اتاق های پایین..با ترس و لرز بازش کردم وچراغ رو زدم...
نگاهی دقیق به اطراف انداختم..وقتی خیالم راحت شد چیزی نیست مانتوم رو درآوردم..تاپ قرمز رنگ بندی ای تنم بود...زیاد پوشش نداشت..یه جورایی اصلا پوشش نداشت..یقه اش هم خیلی باز بود...درسته معذب میشدم ولی برام مهم نبود...به هرحال بقیه فکر میکردن منو شهاب رابطه ی نامزدیمون جدیه..بزار ساحل ما رو تو این حالت ببینه از همین الان چشاش در آد...
با اینکه تا به حال ندیده بودمش ولی چون سروناز گفته بود ساحل شهاب رو ب*و*سیده حس خوبی نداشتم.. با یادآوریه اینکه شهاب هم منو ب*و*سیده بود لبخندی زدم..و خواستم اصلا به این فکر نکنم که با خشم و دعوا من رو ب*و*سیده بود...
موهام رو توی آینه مرتب کردم...خیلی بهم هم ریخته نبودم...از اتاق زدم بیرون و به سمت پذیرایی رفتم...اول چشمم به ساحل خورد..یه دختر چشم آبی با موهای قهوه ای که کاملا شالش رو درآورده بود..لبهای کوچولو و سرخ...چشماش کشیده بود..صورتش هم لاغر و متناسب بود...چهره ی بی نظیر و مینیاتوری ای داشت...من ساحل رو زیر نگاه خیره ام گرفته بودم و شهاب منو...
لبخندی روی لبم نشوندم..اینجور موقع ها سیاست حرف اول رو میزد...رفتم سمت ساحل از جاش بلند شد..باهاش دست دادم و گفتم:
_سلام عزیزم.خیلی خوش اومدی..
_سلام ممنونم..
در حالیکه کنار شهاب مینشستم رو به ساحل گفتم:بفرمایین بشینین.

romangram.com | @romangram_com