#هکر_قلب_پارت_144
لبخندی زد و گفت:باشه..خیلی خوشحال شدم...
_خداحافظ
_مواظب خودت باش..خدا نگه دارت...
تا وقتی که سوار آسانسور نشدم داخل نرفت..لحظه ی آخر براش دست تکون دادم...یعنی چی شده بود که هما ازم خواست برم خونه ی عمه؟بی اندازه اینکارش عجیب بود.. اصراراش جای سوال داشت...از آسانسور بیرون اومدم و رفتم سمت در پارکینگ و بازش کردم ولی ناگهان چهره ی عب*و*س و اخمای توی هم رفته ی شهاب رو دیدم..
...انقدر عصبانی بود که توی عمرم با همچین چیزی برخورد نداشتم...وحشت کردم...خیلی...خیلی...رگ گردنش و پیشونیش بیرون بود...تا مرز سکته پیش رفتم که دستم رو گرفت و با عصبانیت کشید...نالیدم:
_شهاب
صدای وحشتناکش اومد که گفت:خفه شو
پرتم کرد توی ماشینش که اون سمت کوچه بود و سپس خودش هم سوار شد...با خوشنت دنده رو جا انداخت و پاش رو روی گاز گذاشت..از ترس صدای ماشین خودم رو جمع کردم...از این شهابی که میدیدم شدیدا ترسیده بودم...حتی برای اولین بار توی عمرم زبونم نمیچرخید تا چیزی بگم که با صدای داد پرخشم شهاب به خودم اومدم:
_تو توی خونه ی اون عوضی چیکار میکردی؟
نگاه تیزی بهم انداخت..زبونم قفل شده بود..دید جوابشو نمیدم با یه دستش چون رو بالا گرفت و دوباره غرید:
_هان؟جواب منو بده دختره ی خیره سر..
حتی نمیتونستم آب دهنم رو قورت بدم...گریه هم که توی کارم نبود...فقط با وحشت به حرکات شهاب زل زده بودم...این از کجا فهمیده بود...جرات نداشتم نفس بکشم...دندوناشو روی هم فشار داد و زیر لب چیزی گفت که نشنیدم..
داشت با سرعت دیوونه واری به سمت خونه اش حرکت میکرد...تموم طول راه داشتم سعی میکردم خونسردیمو حفظ کنم..
من نباید ضعیف باشم...باید بتونم از خودم دفاع کنم..اون حق نداره سرم داد بزنه..جلوی خونه که رسیدم با ریموت درو باز کرد...جلوی ساختمون نگه داشت...قبل از اینکه اون بیاد و به زور پیادم کنه خودم سریع پریدم پایین...
داشتم میمردم ولی خیلی نشون نمیدادم...با اخم ترسناکی اومد و دستم رو گرفت و به سمت داخل برد...درو باز کرد و وارد خونه شدیم...داد زد:
_ثریا.....ثریا...
انداختم روی مبل...با لرز گفتم:
_چته روانی..میخوای ...
نگاه وحشتناکی بهم انداخت و گفت:
_ببر صداتو...
خفه خون گرفتم..ثریا اومد...با ترس شهاب رو نگاه کرد و گفت:بله آقا؟
_همه ی خدمه همین الان از خونه خارج میشن...هیچکس اینجا نباشه..تا وقتی نگفتم کسی پاشو توی این خونه نمیزاره...
ثریا نگاه وحشت زده اش رو به زمین دوخت و گفت:چشم آقا..وسایلمونو...
romangram.com | @romangram_com