#هکر_قلب_پارت_117
_با اعصاب من بازی نکن دختر...
از رو نرفتم و در حینی که تقلا میکردم دستم رو آزاد کنم گفتم:
_وقتی سوال میپرسم و جواب نمیدی و همه ی کارهاتو خودسرانه انجام میدی حق دارم باهات اینطوری حرف بزنم.
دندون قروچه ای کرد و صورتش رو آورد نزدیک تر و خواست یه چیزی بارم کنه که در آسانسور باز شد و خانمی در حالی که متعجب مارو نگاه میکرد بیرون اومد...
شهاب با تعلل به سمت زن نیم نگاهی انداخت و دوباره به من نگاه کرد ...
منم کم نیاوردم و مغرور نگاهش کردم..معلوم بود که شدیدا رو اعصابشم..ولی حاضر نبودم کوتاه بیام.
ناگهان دستمو کشید و دنبال خودش برد....از ساختمون که خارج شدیم دستم رو بزور کشیدم بیرون..ایستاد..منم ایستادم...با عصبانیت گفتم:
_داری چیکار میکنی عو....
میخواستم بگم عوضی ولی خب خیلی زشت وبی فرهنگی بود که وسط خیابون همچین حرفی رو بزنم...
اومد سمتم دستم رو گرفت و کنار گوشم گفت:
_اینجا جای حرف زدن نیست..پس دنبالم بیا...
راست میگفت.وسط خیابون خیلی زشت بود...دستم رو گرفت و اینبار مطیع دنبالش حرکت کردم.وارد ساختمون خودمون شدیم...همونطوری که به سمت آسانسور میرفتیم گفت:
_هما بالاست؟
وای خدا دوباره یاد هما افتادم..اصلا موضوع دعوا با شهاب رو فراموش کردم..سر جام ایستادم..فکر کرد دوباره میخوام مخالفت کنم...برای همین با خشم برگشت ولی وقتی چهره ی پریشونم رو دید آروم گفت:
_چی شده؟
_هما...هما رو چیکار کنم.؟
کمی با تعجب نگاهم کرد و بعد بهم نزدیک تر شد و گفت:
_واسه همین از اون حالت وحشیه قبلت اومدی بیرون...
منتظر یه ضربه بودم که منفجر بشم و اون بهونه رو خود شهاب دستم داد...صدام رو بردم بالا و گفتم:وحشی خودتی...پسره ی غد خودخواه لج آور..عین خروس جنگی به آدم میپری اونوت به من میگی وحشی!خجالتم خوب چیزیه...پاچه گیریت که حرف نداره...
و انگار که دارم با خودم حرف میزنم ولی با صدای بلند گفتم:رُک رُک برگشته به من میگه...
ادامه ی حرفم رو نگفتم و فقط چپ چپ نگاهش کردم...اخماش رفت تو هم و گفت:
_این چه وضعشه.وسط پارکینگ جای هوار زدن نیست...
حق به جانب گفتم:وقتی یه آدم خودخواه میره رو مخ آدم هرجایی که گیر آوردی باید حالیش کنی...
romangram.com | @romangram_com