#هکر_قلب_پارت_113

بارها این نگاه شهاب رو دیده بودم.....دوباره صدای مرده رو شنیدم که با التماس گفت:
_آقا باور کن..ین من هیچ کاره ام...فقط بهم ....
صدای شهاب رو شنیدم که آروم ولی کشیده گفت:
_هــــــیس
شهاب حرکت کرد..یک صندلی پلاستیکی کنار مرد بودکه اونو برداشت و دوباره برگشت سرجاش و روی اون نشست...
حالا میتونستم موهای شهاب رو ببینم...مرده خفه خون گرفته بود و با ترس به شهاب زل زده بود...
شهاب دستش رو برد توی جیبش و پیپش رو در آورد و بعد از چند لحظه بلاخره به حرف اومد و با صدای یخی که مو رو به تن آدم راست میکرد گفت:
_خوب زن منو دید زدی؟
مرده کم کم داشت گریه اش میگرفت...با عجز گفت:
_ببخشید آقای پارسیان...بخدا هدفی ....
نمیدونم شهاب چطوری نگاهش کرد که دهنش بسته شد و وحشت زده زل زد به شهاب...
دوباره صدای محکم شهاب رو شنیدم:
_میدونستی کیو زیر نظر گرفته بودی؟
_من ن...
صدای فریاد شهاب رو شنیدم:
_خفه شو...فقط بگو آره یا نه؟
از شوک داد شهاب وسایل توی دست های مرده افتاد پایین...قلب من هم تند تر میزد...خیلی وحشتناک و غیر منتظره داد زده بود...آروم و با ترس جواب داد:
_آره...
_و کی همچین جراتی رو بهت داده؟
صدای طرف در نیومد...میتونستم پوزخند توی صدای شهاب رو حس کنم:
_کمترین مجازات کارت نابودشدن زندگیته...تو ناموس منو زیر نظر داشتی کثـــافت...
مرده با وحشت شهاب رو نگاه کرد که شهاب با خشم ادامه داد:
_به کارفرمات خبر دادی؟

romangram.com | @romangram_com