#هکر_قلب_پارت_103
پس چرا زنگ نزد....همین که این فکر رو کردم گوشیم زنگ خورد....برای اینکه لجش رو در بیارم گذاشتم تا میتونه زنگ بخوره و بعد از کلی وقت تلف کردن جواب دادم و مثل خودش بی ادبانه گفتم:
_بگو...
حس کردم دلم خنک شد...ولی اون اصلا به روی خودش نیاورد و گفت:
_کجا نشستی؟
چشمام اندازه ی گردو شد و با تعجب گفتم:چــــی؟
بی حوصله گفت:جواب سوال منو بده...
خود درگیری داشت اینم..
_روی مبل.
دوباره صداش پیچید:رو به روت پنجره ی رو به بیرون هست؟
خواستم برگردم که سریع گفت:عادی رفتار کن....
ترسیدم.این چرا داشت اینطوری حرف میزد..سعی کردم خون سرد باشم...بدون اینکه به پنجره نگاه کنم گفتم:
_رو به روم نه..پشت سرم...
_پرده اش کناره؟
_آره.
_ده دقیقه ی دیگه جلوی خونتونم...کاری نداری؟
سریع گفتم:صبر کن ببینم..چیشده؟چرا اینا رو گفتی؟
جدی گفت:چیزی نشده.الان میام خونتون.تا اون موقع حرکت غیر عادی نکن...کسی که خونتون نیست؟
گنگ گفتم:نه.
_باشه.خداحافظ
_خدافظ
مات موندم..حتی گوشی رو قطع نکردم..
یعنی چیشده بود که شهاب داشت میومد اینجا!!!اونم تا ده دقیقه ی دیگه....وای خاک بر سرم .....حالا چیکار کنم..عین فنر از جام پریدم...
با عجله رفتم تو اتاقم و اول از همه هرچی که وسط اتاق بود رو توی کمد خالی کردم...
romangram.com | @romangram_com