#گوتن_پارت_98
دستم رو محکم گرفته بود و من رو دنبال خودش می کشوند. نزدیک سورتمه وایستاد. با نگاهم دنبال روناک و نیروان می گشتم. یعنی حالشون خوب بود؟
همون طور که دستم رو محکم گرفته بود گوشیم رو ازم گرفت و تند تند شماره ای رو تو صفحه کلید زد. زنگ زد به یکی و بعد قطع کرد.
چند لحظه بعد نیروان و اون مرد که برام آشنا به نظر می رسید و سه چهار نفر دیگه که توی ترن پشت سر نیروان نشسته بودن اومدن سمت ما.
آرشان بازم دستم رو محکم گرفته بود. هر چقدرم تقلا می کردم دستم رو آزاد کنم فایده ای نداشت. با این که داشت با اون چند نفر رمزی و با دقت حرف می زد اما بازم حواسش بهم بود و نمی تونستم دستم رو از حصار محکمی که با انگشتای کشیده و بزرگ مردونه اش درست کرده بود جدا کنم.
هیچی از حرفای عجیب غریبشون نمی فهمیدم.
انقد کلافه شده بودم که دلم می خواست یکی رو بگیرم مثل کیسه بوکس مشت بارون اش کنم.
یکی از اون مردا که قیافه ی پخته تری داشت گفت:
- مطمئنی؟ خب از کجا می دونن؟
- هر چی که هست فهمیدن! ممکنه شنود باشه با ردیاب و کنترل از راه دور. احساس خوبی به آراد ندارم.
- چکش کردیم. حسابش پاکه. خطری نداره، پدرش از بزرگترین قاضی هاس؛ مشکلی نداره.
- پس تنها گزینه ای که می مونه ...
صداش رو آورد پایین و از گوشه چشم نگاهی بهم انداخت. وانمود کردم حواسم بهشون نیست و گوش نمی دم. مثلا در حال تقلا بودم تا دستامو باز کنم اما همه حواسم الان بهشون جمع شده بود.
romangram.com | @romangram_com