#گوتن_پارت_92
همین که من نشستم آرشان کنارم جا گرفت و دقیقا نشست صندلی کناری.
دمغ چسبیدم به صندلی. ابروهام رفت توهم، برگشتم به روناک یه چشم غره ی حسابی برم که دیدم نشسته پیش اراد و با خیال راحت مشغول رد و بدل کردن دل و قلوه ی معروفه.
پشت سرشون هم نیروان نشسته بود که پیشش یه مرد هیکلی درشت بود و از قیافش معلوم بود انگار معذبه.
نمی دونم چرا ولی حس کردم اون مرد درشت و قد بلند رو قبلا دیدم. کسایی که پشت سرشون بودن خیلی خشک و اخمالو نشسته بودن. خیلی عجیب نبود اونم توی شهر بازی؟ انگار بزور کشونده بودنشون تا سوار شن!نمی دونستم از این جور آدما هم تو شهربازی پیدا می شه.
شونه بالا انداختم و بی تفاوت برگشتم که دیدم آرشان خم شده روم. داشت با کمربند ور می رفت و کمربند رو محکم می کرد.
می دونستم با غر زدن کاری به جایی نمی برم و نمی تونم حریفش شم، اگه آرشان می خواست کاری رو انجام بده انجام می داد و هیچ چیز هم جلودارش نبود. گوششم که به هیچی بدهکار نیس!
ترن آروم آروم راه افتاد. داشت کم کم می رفت بالا و ارتفاع می گرفت. باد ملایمی مثل نسیم هر از گاهی صورتم رو نوازش می داد
با هیجان از بالا داشتم به پایین نگاه می کردم.
من عاشق ارتفاعم؛ یه عشق با ترس و هیجان! سه تاش با هم. یهو انگار که زیر پام خالی شده باشه دلم هرری ریخت و ترن با سرعت زیادی می رفت به سمت پایین.
آدمای اطراف و فضای دورم به سرعت از دیدم محو می شدن انگار که یه غیلم رو زده باشی رو دور خیلی خیلی تند.
صدای جیغ بلند روناک خیلی رو مخ بود.
romangram.com | @romangram_com