#گوتن_پارت_83


رژ قرمز رنگش هم که دور چونه و لبش پخش شده بود و حسابی توجه همه رو جلب کرده بود.

نیروان هر از گاهی بهش نگاه می کرد و بعد عصبی روش رو بر می گردوند و یه نفس عمیق می کشید.

یهو طی یه عمل انتحاری چند تا دستمال کاغذی رو با هم از تو جعبه ی روی میز کشید بیرون و رژ پخش شده دور دهن روناک رو پاک کرد.

اخم بین ابروهای نیروان انقدر غلیظ بود که با یه من عسل هم نمی شد خوردش!

روناک که انگار خوشش اومده بود ساکت داشت به خوردنش ادامه می داد؛ من اینو می شناسم اگه این جوری نبود الان یه الم شنگه ای به پا می کرد که نگو!

من و نیروان غذامون تموم شده بود ولی روناک هنوز مشغول بود.حوصله ام سر رفته بود.اطرافم رو از نظر گذروندم. آدمای متفاوتی تو اونجا بودن، هر کدوم با یه تیپ و قیافه و شکل متفاوت خودش.

سنگینی سایه ی یه نفر رو حس کردم. برگشتم که دیدم یه مرد جوون بلند قامت و حسابی به خودش رسیده بالا سرمون ایستاده بود و با لبخند نگاه می کرد. چشمای عسلی رنگش برق می زدن و هر از گاهی به روناک خیره می شد. داشتم با تعجب نگاش می کردم که روناک فهمید و پرسید:

- امرتون جناب؟

نیروان هم که بادیگارد بازیش شزوع شده بود، مثل شیری که آماده ی حمله باشه نگاش می کرد. ضرورت بودنش رو واقعا نمی فهمیدم! مثل ضرورت بودن اون آرشان از خودراضی!

مرد لبخندی زد و گفت:

- من مدیر این رستوران هستم. اکثر مشتری های اینجا مشتری های ثابتی هستن، اومدم که بهتون خوشامد بگم. انگار اولین باره که اومدین این جا.

لحن اروم و مودبش نا خود اگاه ادم رو وادار می کرد تا باهاش با احترام حرف بزنه. صدای خوش ریتمش توجه رو جلب می کرد.

romangram.com | @romangram_com