#گوتن_پارت_70
- باشه ! پس دیگه به من زنگ نزن !
و قطع کردم.
یاد جمله ی آخرم که افتادم پقی زدم زیر خنده.
من زنگ زده بودم، اون وقت می گفتم زنگ نزنه بهم! عجب رویی دارم من! تقصیر من نبود، شرایط ایجاب می کرد. شایدم دلم می خواست یه جوری نه گفتنشو تلافی کنم ولی گند زده بودم.
وقتایی که دیر می شد و از کلاس ها جا می موندم به کامیار می گفتم که جای من تو کلاس حاضری بزنه که بخاطر غیبت هام مشروط نشم. خب چاره ی دیگه ای نبود. فرد مورد اعتماد دیگه ای که دست استاد ها رو هم بتونه بزاره لای منگنه وجود نداشت!
یه بار هم که به طرز ناجوری مچ اش رو گرفته بودن و اونم با کلی زبون ریختن و شیرین کاری کردن راضیشون کرده بود.
از فکر اومدم بیرون و فضای اطرافم رو نگاهی انداختم.
نزدیک های میدون آزادی رسیده بودیم. نیروان یه گوشه پارک کرد و پیاده شدیم. شماره ی روناک رو گرفتم که در جا قطع کرد.
این یعنی نزدیک بود وداشت می رسید.
وقتی تو ماشین بودیم بهش پیام دادم که بیاد میدون آزادی یه سر بریم تئاتر و سینما و مثل عادت قبلمون رستوران و بعدش هم احتمالا شهربازی. همیشه توی این چیزا حاضر بود و پایه!
یه اکیپ پنج نفره که سه تا پسر و دو تا دختر جوون رو مُد و همچین سانتی مانتال داشتن از جلوم رد می شدن و به طرز خیلی مسخره ای ژست گرفته بودن.
انگار که آلِن دلن یا اصلا رانی کلمن و یا مایکل جکسون معروف باشن، همچین فیگور گرفته بودن ها!
romangram.com | @romangram_com