#گوتن_پارت_71
یه نیم نگاه دیگه بهشون انداختم و بعد از سر شیطنت فکری که به ذهنم رسیده بود گوشه لبم کج شد و به سمت پایین کش اومد.
داشتن نزدیکم می شدن. گوشیم رو گرفتم دستم و خودم رو مشغول نشون دادم. در حالی که زیر چشمی حواسم بهشون بود.
همین که داشتن تز جلوم رد می شدن، خودم رو تا جایی که می شد روی نیمکت کش دادم و پاهام رو دراز کردم تا براشون زیر پایی بگیرم.
داشتم موفق می شدم که یهو نیروان انگار که هدف شومم ر فهمیده باشه مثل اجل معلق سر رسید و جلوم وایستاد. یه طوری که راه اونا رو سد کرده بود که اونا واسه ی رد شدن مجبور شدن نیروان رو دور بزنن.
نیروان با نگاه تیزش که برق پیروزی هم توش خود نمایی می کرد نگاهم می کرد. مچمو گرفته بود. اونم درستدقیقه ی نود.
پکر شده به نیمکت تکیه دادم و پاهای دراز شده ام رو جمع کردم.
با لب و لوچه ی آویزون مشغول ور رفتن با گوشیم بودم که دستی به شونم خورد و چند لحظه بعد قیافه ی خندون و سر خوش روناک مقابلم نمایان شد.
اولین چیزی که تو صورتش دیدم رژ جیغ و پر رنگ قرمزش بود که روی لبای درشتش خود نمایی می کرد. موهای فر شده اش رو از شالش بیرون ریخته بود و معلوم بود با این فر درشت موهاش، کلی زمان صرف درست کردن موهاش کرده.
پس بگو، خانوم می خواسته بره بیرون با این تیپ و قیافه اومده!
شال قرمز رنگش با ساعت و کیف دستی کوچیک تزئینی و کتونی ادیداسش ست شده بود و یه مانتوی مشکی.
دهنم رو باز کردم که یه چیزی بارش کنم که سریع گفت:
- یه امروز رو دیگه گیر نده نف! مثلا بعد مدت ها با هم اومدیم بیرونا! بعد از وقتی که تو اونجوری...
romangram.com | @romangram_com