#گوتن_پارت_7

شاید بهم برخورده بود. چرا باید از من بدش میومد؟ چه هیزم تری فروخته بودم بهش؟

با این همه دقت کردن بهش فقط کفشاش رو ندیده بودم!

استاد هنوز داشت حضور غیاب می کرد. کنجکاو خم شدم زیر میز و کفشاش و نگاه کردم.

من عاشق کتونیم. اینو حتی بابا هم می دونه. خصوصا مارک پوما. انقدر که از صد فرسخی فیک یا اصل بودنش رو تشخیص می دم. اصل اصل بود از اون نایاباش!

اما...

ما آدما انقد ظاهر بین شدیم که گاهی نمی فهمیم آدما فقط چیزی که نشون می دن نیستن! دنیا یه فروشگاه بزرگ نیست که بهترین هاشو برداریم! اونم از ظاهر!

تو دلم لعنتی ای نثارش کردم و سیخ نشستم سر جام. استاد یه دونه ازون نگاهای خوشگل سر صبحش رو بهم انداخت که فهمیدم داشته نگاهم می کرده. خودمو زدم به کوچه ی یزید چپ و بیخیال به تخته خیره شدم.

(**اقا چه معنی داره بگیم علی چپ،اصلا تاحالا به اینکه این تیکه یه توهینه به اسم اماما دقت کردین؟ لطفا شمام از این لفض جدید استفاده کنین، مرسی و ببخشید از پارازیت **).

استاد بی وقفه حدود چهل دقیقه درس داد. بعد هم چند دقیقه ای آنتراک داد و منم که صبحونه نخورده بودم، به سمت سلف دانشگاه که صبح تو راه دیده بودمش، پرواز کردم.

یه دل سیر صبحونه خوردم و بعدش قهوه سفارش دادم. منتظر آوردن قهوه ام بودم که صندلی کناریم کشیده شد. به سمت صندلی برگشتم. بوی یه عطر تلخ و سرد مردونه بینیم و پر کرد.

دیگه واقعا داشت باورم می شد جای دانشگاه به سالن مد اومدم!

با اخم بر اندازش کردم. کفشای اسپرت مشکی، شلوار جین طوسی، تیشرت آستین بلند کرم که از بس جذب بود به قول روناک سیسک پک هاشو هم می شد دید. موهای مشکی، چشمای مشکی و لبای قلوه ای.


romangram.com | @romangram_com