#گوتن_پارت_6

به زور از زیر میز اومدم بیرون. قد و قواره ی بلند هم این جور جاها برای آدم مصیبت می شه! استاد اخمالو وایستاده بود و نگاهم می کرد. مظلومانه خودکارم و گرفتم بالا و بهش اشاره کردم که : تقصیر این بود!

با اون یکی دستم داشتم سر دردناکم و فشار می دادم، صحنه ی مضحکی بود و دانشجوها هم که حتی به درز دیوار می خندن، زدن زیر خنده. خلاصه هنوز نیومده آبرومون پرچم شد جلوی همه!

استاد هنوز نگاهم می کرد. انگار می خواست چشم غره اش عمیقا توی وجود من نفوذ کنه! بعد سری از تاسف تکون داد و سر برگردوند.

نگاهای زیادی روم بود ولی یکیشون انقد تیز بود که نتونستم دووم بیارم و برگشتم عقب. با دیدنش یه لحظه گفتم نکنه اینجا سالن مد یا مانکن و فشن بوده من اشتباه اومدم؟

گشت ارشاد درونم سریع افکارشیطانیمو دستگیر کرد و به خیره شدنم خاتمه داد. برگشتم سر جام اما مات مونده بودم.

مات نگاه پر از نفرت و کینه اش که دقیقا مردمک وسط چشمامو نشونه رفته بود. با باد پنچر شده ساکت و آروم تا اخر کلاس همونطوری نشستم. البته با یه صورت اخمالو و تو هم رفته! دوباره چهرش رو توی ذهنم انالیز کردم، موهاش خرمایی بود. یه خرمایی روشن. چشمای سبز تیره ی عجیبی داشت. حس می کردم تاحالا سبز این رنگی ندیدم.

اجزای صورتش کاملا متناسب بودن. داشتم فکر می کردم جدش احتمالا خارجی بوده یا همچین چیزی!

قد و قامت هم که ماشالا به برنج محسن. فقط یه مشکلی داشت. مثل برنج محسن لاغر نبود و تصوراتمو بهم ریخت. تن ورزیده ای هم داشت. طوری دست بهسینه نشسته بود که انگار از قصد می خواست عضله هاش بزنن بیرون تا بقیه بفهمن که نباید باهاش دربیوفتن وگرنه فاتحه!

آنالیز کردنش به سه ثانیه هم نرسید. همیشه جزئیات خیلی خوب توی ذهنم می موندن و بر خلاف خیلیا با یه نگاه همه چیز رو می دیدم.

به بقیه حواشی پرداختم، پیرهن سفید آستین بلند که آستیناش با یه بند چرم تا ارنج بسته شده بودن.

مارک بزرگی هم روی جیب سمت چپش رو سـ*ـینه اش خودنمایی می کرد. و یه شلوار جین تیره پاش بود. ساعت مارک دارش روی پوست گندمی اش برق می زد.

یه لحظه با خودم گفتم اگه این شخصیت یه رمان بود، دختر مقابلش حتما باید آنجلینا جولی چیزی می شد! شونه بالا انداختم. اصلا چرا برام مهم شده بود؟


romangram.com | @romangram_com