#گوتن_پارت_68
- آقای فرهان گفتن که شما حتما تا چند دقیقه ی دیگه می رید بیرون و ازم خواستن از همین امروز کارم رو شروع کنم.
گفتم که هر چیزی از این بعید نیست.
زیر لب غر زدم:
- این یعنی این که مجبورم یه سر خر رو تحمل کنم، خدا محو و نابودت کنه آرشان
لعنتی فکر همه جا رو هم کرده! آخه مگه تو جادو گری چیزی هستی؟ خودم جواب خودم رو دادم:
- نخیر نفس خانوم! جادوگر نیس. تو از بس خنگی و گیج بازی در میاری همه میفهمن دو دقیقه ی دیگه چی کار می خوای بکنی!
یه پوف عمیق و از ته دل کشیدم و سمت کوچه راه افتادم.
نیروان صدام کرد:
- بفرمائید از این طرف!
سرم رو کج کردم و طلب کار بهش خیره شدم که به یه آزرای مشکی اشاره کرد.
این یعنی با این دیگه هیچ راهی نیست واسه پیچوندنش. حتی فکر ماشین رو هم کرده! عجب گیری کردیم! من اگه یکی ازین ماشینا داشتم الان تو جزایر هاوایی بودم! حالا هاوایی که نه، کیش و قشم که می تونستم برم! شاید اونجا از دستش در امان می موندم.
پکر سوار ماشین شدم.
romangram.com | @romangram_com