#گوتن_پارت_67
بی صدا سر تکون دادم و دمغ و پکر شده فرو رفتم تو مبل. انگار هیچ رقمه زورم بهش نمی رسید. مرد بود دیگه. زورش می چربید به من! همیشه دو سه قدم از من جلوتر بود.
آرشان نیروان رو صدا کرد و رفت تو اتاقش. نیروان هم دنبالش راهی شد. رفتم سمت اتاق تا بقیه ی فیلمی که چند وقتی می شد ندیده بودم رو ببینم.
یک ساعت و خورده ای گذشته بود که صدای بسته شدن در و به دنبالش چند لحظه بعد روشن شدن ماشین اومد.
سریع پرده ی اتاقم رو کنار زدم که دیدم ماشین آرشان نیست.
خوشحال از این که از دست نیروان و آرشان راحت شدم در کمد لباسام رو باز کردم تا مانتو و شلوار بردارم وبزنم بیرون.
سریع حاضر شدم. یه مانتوی آبی تیره با شلوار لی یخی و شال فیروزه ای تیپم رو تشکیل می داد. به یه رژ کم رنگ کالباسی بسنده کردم و بعد از برداشتن کوله ی لی ام که همیشه به جز تو دانشگاه و مهمونی ها همراهم بود، از اتاق اومدم بیرون.
همه جا ساکت بود؛ لحظه ی آخر که می خواستم از خونه بیام بیرون نگاهم به گوشی ام افتاد که زده بودمش تو شارژر. محض احتیاط برگشتم و بعد از برداشتن گوشی با خیال راحت اومدم بیرون. در ورودی رو باز کردم و داخل کوچه رو سرک کشیدم.
انگار واقعا آرشان رفته بود. هر لحظه انتظار داشتم بازم مثل نصفه شب مثل جن کنارم ظاهر شه. والا هیچی از این بشر بعید نیست!
یه نفس راحت کشیدم و تن منقبض شدمو رها کردم.
- اهم اهم...
به سمت صدای سرفه چرخیدم تا صاحبش رو ببینم که با نیروان مواجه شدم. مثل لاستیک ماشینی که روی میخ بره یه جوری پنچر شدم که هر کی می دید فکر می کرد عزیزی رو از دست دادم یا همچین چیزی!
با عجز نگاهش کردم که گفت:
romangram.com | @romangram_com