#گوتن_پارت_64

با اون چشمای خندون و وشیطنت بارش و علی الخصوص حالتی که چهره اش گرفته بود، شیطنت تو تک تک کاراش موج می زد.

انگار کلا خوشش میومد منو زجر کش کنه!

از طرفی صورتی که می دیدم رو نمی تونستم باور کنم.

از بس که جدی و اخمالو تشریف داشت. انگار یه آرشان دیگه مقابلم بود. بعد از دک کردن اون جناب محترم گودزیلا از کنارم رد شد و رفت تو اتاقش. در اتاقش باز بود و می دیدم که داره با تلفنش حرف می زنه.

نمی دونم مخاطب پشت گوشی چی بهش گفت که یهو داد زد:

- اما سرهَ‍...

از بین در باز اتاق برای یه لحظه نگاهش بهم افتاد و قیافه ی متعجب من رو دید. در رو بست و ادامه ی حرفشو خورد.

صدای زنگ آیفون بلند شد. تا خواستم برم سمت آیفون آرشان زود تر از من رفت و در رو باز کرد.

بلافاصله خودش هم رفت بیرون.

از آیفون نگاه کردم. یه مرد و یه پسر ریز جثه کنار آرشان ایستاده بودن و داشتن با هم حرف می زدن.

قیافه اشون معلوم نبود. آروم گوشی آیفون رو برداشتم و دستم رو گرفتم روی دهنه ی گوشی که صدام نره بیرون و گوشی رو چسبوندم به گوشم. آرشان دستش رو آورد بالا و سه تا شونم ساکت شدن. با نگاهی ریز شده متعجب نگاهشون می کردم. یه دفعه چی شد؟

صدای سرد و خشک آرشان همون طور که پشت به آیفون بود رو شنیدم:


romangram.com | @romangram_com