#گوتن_پارت_62

برای آخرین بار ملتمسانه به آرشان نگاه کردم.

مرغش یه پا داشت! با این همه تخس بودنش شایدم جای مرغ، خروسش یه پا داشت!

دفعه ی سوم بود که سعی می کردم راضیش کنم بیخیال این گودزیلای مثلا بادیگارد بشه ولی هیچ رقمه بیخیال نمی شد.

از آخرین راه و بدترین راهی که مونده بود استفاده کردم.

پی هوا پریدم سمتش و بازوشو محکم گرفتم. طوری که انگار قراره از دستم فرار کنه.

می تونستم تو بغلش ابروهای بالا پریده از تعجبش رو تشخیص بدم .

خیر سرم مثلا می خواستم مخشو بزنم!

دوباره فیلمی رو که دیشب دیده بودم تو ذهنم مرور کردم. درست مثل شخصیت دختر توی فیلم یکم صدام رو نازک کردم ولی ناشی گریم تو کارام واضح بود کاملا .

- آرشان... می شه لاقل این نباشه؟ خب من از این می ترسم! نمی شه بیخیال شی...

حالت تهوعی که داشت بالا می اومد از کلمه ای که می خواستم بگم رو پس زدم. نتیجه اش تکون خوردن ریز من بود و بالاخره کلمه ی تهوع آور کذایی رو گفتم:

- ‌... هانی؟

قهقهه ی آرشان انقدری بلند بود که نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. خودم رو کشیدم عقب و با چشمایی قد نعلبکی شده نگاش کردم.


romangram.com | @romangram_com