#گوتن_پارت_59

داشتم با تعجب دستم رو تکون می دادم که یه چیز سفت تو انگشتام فرو رفت.

جیغ بزرگی کشیدم. انگار واقعا جن بود! پس با لمس کردن هم می شد فرق جن و آدمو فهمید!

انگشتام رو عقب کشیدم و با تعجب داشتم زیر نور محوی که از پنجره میومد، انگشتام رو نگاه می کردم که رد دندون رو روش دیدم.

داشتم از ترس نفس نفس می زدم که با ضربه ای که به شونم خورد یه متر پریدم هوا. می خواستم جیغ بزنم ولی انگار فلج شده بودم. هیچ صدایی از گلوم بیرون نمیومد. ترس تا حلقومم اثر کرده بود‌.

- دهه! انگار جن دیده! تو که انقدر می ترسی اول این لامپ لامصب رو روشن کن بعد بیا آشپزخونه!

چراغ که روشن شد نور چشمام رو زد، تا چند ثانیه با چشمای بسته موندم تا بالاخره چشمام به نور عادت کرد.

با چشمای گرد شده خیره شده بودم به آرشان.

آرشان اما با ابروهایی بالا پریده و چشمایی که ازشون شیطنت می بارید نگاهم می کرد.

اومدم یه دو سه تا درشت بارش کنم که پیش دستی کرد و گفت:

- اگه یه درصد احتمال داشت که پشیمون شم الان صد در صد تو تصمیمی که گرفتم مطمئنم!

برگشت و خواست از آشپزخونه بره بیرون که میون راه وایستاد و گفت:

- مهلا خانوم آش رشته درست کرده، رو گازه زیرشم روشنه. بریز بخور انقدم با حرص اون در یخچال بدبخت رو نکوب. الحمد الله که حس بویاییت هم از کار افتاده بوی آش رو تشخیص نمی دی!


romangram.com | @romangram_com