#گوتن_پارت_55

یکی تو دلم می گفت:

- این مرد چقدر شیکسته شده!

- آرشان مطمئنی می تونی مراقبش باشی؟ من الان کاملا جدی ام!

- چی رو ازم پنهون می کنی محمد؟ رک بگو چی شده؟

- همونایی که میدونی دیروز توسط بچه ها جلوی دانشگاه نفس بازم سر و کله اشون پیدا شده. این طوری نمی شه همین جوری ولش کرد ! باید براش مراقب بزاریم! تو هم که هر دقیقه نمی تونی مراقبش باشی! با این دروغایی که سر هم کردی بیشتر ازت متنفر شده ! بیشتر از خودت داری دورش می کنی.

- مجبورم محمد می فهمی؟ فکر کردی من عذاب نمی کشم وقتی چشمای بی حس و یخی اش رو می بینم؟ فکر کردی نمی تونم بغضش رو، تنفرش رو، حتی تنهاییاشو سرد بودناش رو ببینم و خورد نشم؟ اون منو رسما یه زورگوی ظالم می دونه! و من ترجیح می دم تا هر موقع که این پرونده کامل بسته نشده یه زورگوی ظالم بمونم! بهتر از اینه که طوریش شه.

- یه وقت گوش واینستاده باشه؟

- نه اگه ایفون رو زده باشه اون چراغای گوشه روشن می شه .

با عجز گفتم:

- آرشان بسه دیگه. بهتره بیشتر از این خودت رو قاطی نکنی. این وظیفه ی ماست. تا اینجا با ما همکاری کردی بقیش با ماست. تو فقط مرافب نفس باش. هنوز رد خستگی قضیه قبلی رو تو تنت می بینم! خودت رو بکش بیرون اینو سرهنگ هم می گـه. هر چند با این بازی که راه انداختی...

- تو اسمش رو هر چی دلت می خواد بزار! بعد از اون اتفاق و قتل به هیچ قیمتی نمی تونم بزارم تنها بمونه. این اجبار باعث می شه بیشتر مراقبش باشم. در ثانی من... خودت می دونی! محمد مجبورم نکن دوباره چیزایی که می دونی رو به زبون بیارم.

- در هر حال با این شرایط... مجبورم به سرهنگ گزارش بدم. خودت یه بهونه پیدا کن برای توجیه! من که فکر کنم سرهنگم با من هم عقیده باشه که براش مراقب بزاریم.


romangram.com | @romangram_com