#گوتن_پارت_54
آرشان کلافه نگاهم کرد. لباش تکون خورد تا چیزی بگه اما ساکت شد و به یه نقطه خیره شد. رد نگاهش رو گرفتم و رسیدم به نفس که دم در وایستاده بود. می شد فهمید که حرفم رو شنیده. به خودم نهیب زدم:
- سوتی دادی پسر، بد سوتی دادی! حالا بیا و جمعش کن!
هر دومون تو سکوت به نفس خیره شدیم که پا تند کرد و رفت داخل.
- از ظهر که فریدون گفت بعد از کلاس دیگه ندیدتش و سوار ماشین نشده تا همین دو دقیقه پیش شهر رو زیر و رو کردم. به هر جا که فکر می کردم رفتم حتی به دوستاشم زنگ زدم، نبود که نبود!
- دِ آخه پسر این طوری که نمی شه! اگه می دونستی تو چه وضعیتی پیداش کردم.
- توی چه وضعیتی؟
سکوت کردم.
- با تو ام می گم تو چه وضعیتی؟
- سر تا پاش رو ندیدی خاکی بود ؟؟ کنار خیابون نگه داشته بودم که یهو پیپم رد شد و یه موتوری کیف اش رو زد و ... یه مشت بیکار بی شرف ...افتاده بودن دنبالش! یکم دیرتر وایستاده بودم یا اگه بهشون مشکوک نمی شدم با چاقو مجبورش می کردن سوار شه.
- لعنت بهت آرشان !
داشت زیر لب به خودش بد و بیراه می گفت.
طبق عادتش به موهای پر پشت اش چنگ زد. از پشت چشمای شیشه ای رنگی اش گرد و نم غم رو دیدم.
romangram.com | @romangram_com