#گوتن_پارت_51

- اصلا تو که این جور چیزا رو می دیدی توجه نمی کردی می گفتی کار مردم واجب تره چی شد الان تیریپ فردین بازی برداشتی؟ درجه اتم به رخ من نکش!

- بسه آروم تر می شنوه. می دونی که بدون دستور سرهنگ کاری نمی تونیم انجام بدیم! الانم که چیزی نگفته.

- خوبه خودت هم اینو می دونی و یه دختر...

- ببند لطفا !

برگشت سمت من و در پشت رو باز کرد. مستأصل نگاهش کردم.

دلم می خواست سوار نشم ولی نه پولی داشتم نه شارژی برای برگشتن.

پس بس حرف سوار ماشین شدم و در بسته شد. ماشین راه افتاد و سیل افکارم منو تو خودش غرق کرد. به خودم که اومدم دیدم نزدیک های خونه آرشانیم. چشمام گرد شد و متعجب به اطرافم نگاه می کردم. تو ذهنم یه جمله جولون می داد: این آدرس خونه رو از کجا می دونه؟

تو فکر بودم که همون سرگرد ازم پرسید:

- خانوم نگفتید از کدوم طرف باید بریم؟

مشکوک از آینه به چشمای سورمه ای اش نگاه کردم و مسیر رو بهش گفتم.

- عه ! چه جالب. خونه اتون نزدیک اداره ماست زیاد معطل نمی شیم، مسیرمون یکیه.

معلوم شد باز افکار فضاییم الکی بوده. چند لحظه بعد مرد کنارش، راننده جلوی در خونه نگه داشت. قبل از پیاده شدنش در رو باز کردم و پیاده شدم، با یه تشکر و خدافظی سر سری سمت خونه راه افتادم. ولی انگار گیر تر از این حرفا بود که اونم دنبالم پیاده شد و اومد نزدیکم. دستم رو گذاشتم رو زنگ و چند بار زنگ رو به صدا در آوردم. بی سیم توی جیب اون پلیسه خش خش می کرد و یه نفر اون طرف خط می گفت:


romangram.com | @romangram_com