#گوتن_پارت_49
با شنیدن این صدا نا خود آگاه سر جام متوقف شدم و به عقب برگشتم. یه مرد قد بلند و هیکلی چار شونه با اندامی ورزیده و وزین با لباس سیاه رنگ داشت باهاشون گلاویز می شد. یه لحظه کودک درونم فعال شد و یاد زورو افتادم! مخصوصا با لباسش.
به چند دقیقه نکشیده سه تاشون پخش زمین شده بودن و به خودشون می پیچیدن. اون مرد باز رفت سمتشون که یهو انگار مرده زنده بشه مثل فشنگ از جاشون بلند شدن و پریدن تو ماشین شون. با سرعت زیادی گاز دادن و چند لحظه بعد از جلوی دیدم محو شدن. هنگز نفس نفس می زدم. خم شده بودم و زانوهام رو گرفته بودم.
انگار هوا برای نفس کشیدن کم شده بود. از بس که دوییده بودم.
- خانوم حالتون خوبه؟
یه لحظه هنگ کردم و از ترس سر بلند کردم و صاف ایستادم. اولین چیزی که دیدم دو تا چشم سورمه ای نگران بود . ذهنم ناخودآگاه تجزیه تحیلیشو شروع کرد.
بینی خوش فرم و قلمی، فک زاویه دار، ابروهای مشکی متوسط و کمی کشیده که همرنگ موهای نسبتا بلندی که تا پشت گوشش می رسیدن و ته ریش کم پشت و مرتبش، اینا اجزای صورتش رو تشکیل می دادن. قد بلند و هیکل ورزیده ای داشت.
همین که صاف وایستادم و صورتم رو دید صدای آرومش رو برای یه لحظه شنیدم که با تعجب به حالت زمزمه وار گفت: نف...
ولی حرفش رو خورد و گفت: خانوم ...حالتون خوبه؟ آسیبی بهتون نرسوندن که؟
- خوبم ...ولی اگه یکم دیر تر می رسیدین...
مکث کوتاهی کردم و حرفم رو خوردم :
- ...ممنون که کمکم کردین.
- این وقت شب می تونم بپرسم کجا می رفتین ؟ ساعت رو دیدین؟
romangram.com | @romangram_com